چقدر دلم تنگ شده برای پاکی های دوران کودکی ام! 🍃اشک رقیب دلم را می‌شکست. آهش نفسم را بند می آورد 🍃امروز در مسابقه‌های دنیایی که تو مقصدش نیستی رقیب، دشمن من است. اشک که می‌ریزد دلم خنک می‌شود. آه که می‌کشد نعرۀ شادی، در و دیوار دلم را می لرزاند. 🍃رقابت‌های دوران کودکی شادی در شادی بود. رقابت‌های امروزم شادی در غم و غم در شادی است. شادی من در غم رقیبان و غمم در شادی آنان. خسته‌ام از این همه خودخواهی! 🍃رقابت‌های کودکانه راه بزرگ شدنم بود. زمین که می‌خوردم بلند شدن را یاد می‌گرفتم. 🍃برنده که می‌شدم جوانمردی را می‌آموختم. شکست که می‌خوردم به دنبال راه پیروزی می‌گشتم. 🍃امان از رقابت‌های امروزم! که هر روز، کوچک‌تر از دیروزم! زمین که می‌خورم به زمین و زمان ناسزا می‌گویم. برنده که می‌شوم نیشتر می‌زنم به دل رقیبان. شکست که می‌خورم بغض و کینه لایه بر لایه متراکم می‌شود روی دلم. 🍃وای! هرچه بازمیگردم به کودکی دلم بیشتر می‌گیرد. بازی‌های کودکانه با بزرگ شدن من بزرگ می‌شدند. هر سال به بازی‌های سال گذشته‌ام می‌خندیدم. 🍃اما حالا چه آمده بر سرم که هرچه بزرگ‎تر می‌شوم بازی‌هایم کوچک‌تر می‌شوند؟ ط بازی‌هایم بوی تعفن می‌دهند ⬅️ادامه دارد.......