با اصرار میخواست از طبقهی دوم آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!»
گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».
وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیشخندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش می کنم پایین»
#شهید_عباس_بابایی🕊🌹
📗پرواز تا بی نهایت