🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ :
#میم_فࢪاهانے
#قسمت557
- مریم جان درو باز کن
- برو امیرحسین ... الان ... میام
- شما درو باز کن ببینمت
- نه ... حالم بده
چند لحظه بعد درو نمیدونم با چی باز کردو اومد تو
- برو بیرون امیر ... و دوباره عق ...
- ببینمت ... بوی غذا حالتو به هم میزنه ؟
از تو آینه نگاش کردم
- آره ... خیلی بده
نمیدونم احساس من بود یا واقعا اینطور بود ، که به آنی چشماش برق زدو لبخندی هم گوشه ی لبش نشست
و من دوباره عق ....
ی دفعه صدای گریه ی زینب بلند شد
- مامانم داره میمیره ؟؟؟
- نه عزیزم مریض شده ، نگرانیت برای چیه وقتی من اینجام ؟
برید پنجره ها رو باز کنید مخصوصا آشپز خونه رو ، کولرم زیاد کنید
خم شده بودم رو دستشویی و ...
که شروع کرد به ماساژ بین دو کتفم تا یکم آروم شدم
- بهتری ؟ بریم بیرون ؟
- آره
و دستمو گرفتو دو قدم نشده بود که از دستشویی فاصله گرفته بودیم که دوباره دوییدم سمت دستشویی
- مریم جان دیگه هیچی تو معدت نیست ، نترس دیگه بالا نمیاری
فقط یکم بوی سوسیس تنده طول میکشه از بین بره بریم تو حیاط ، رو تاب بشین تا این بو از بین بره ، بیا بریم
- حالم بد میشه
و دوباره خندید
- من حالم بده تو میخندی ؟
- بیا عزیزم بریم بهت میگم ، فقط تو پذیرایی نفس نکش ، تا برسیم حیاط
- وقتی رفتیم حیاط و نشستم رو تاب تازه متوجه ی بچه ها شدم که نگران دورمو گرفته بودند
و توشون امیرمحمد از همه وحشت زده تر بود و هاج و واج نگام میکرد
امیرحسین صندلی رو تراسو برداشتو نشست رو بروم و متوجه ی نگاه من رو امیرمحمد شد رو کرد بهشو گفت :
- امیرمحمد ، خاله مریم فقط حالش بهم خورده پسرم ، الان میبرمش بیمارستان زود خوب میشه
- امیرمحمد در حالیکه بغض کرده بودو صداش میلرزید گفت : خب ... مثل ما که برامون سرم میزنی ، بهش سرم بزن خوب بشه
- نه گل پسر ، ی کوچولو خاله مریم فرق داره من نمیتونم سرخود بهش سرم بزنم
ی دفعه زد زیر گریه مگه دیگه آروم میشد این بچه ، امیرحسین هر کاری کرد آروم نشد
- امیرمحمد بیا رو پای خاله ببینمت
نشست روپام و گفتم : خاله جون ازین چیزا پیش میاد ، ی وقتایی آدم مریض میشه دیگه ، میریم دکتر دارو میده خوب میشیم
- داداش دکتره دیگه ، همین جا دارو بده خوب بشی ، بیمارستان برای اوناییه که خیلی خیلی حالشون بده
اونایی که دارن میمیرن ... مثل مامانم
مات زده به امیرحسین نگاه کردم ، به کل حال خودمو یادم رفت ، پسرکم با کوچیکترین استرسی اینطور ترساشو بیرون میریخت و ما تازه میفهمیدیم تو دل کوچیکش چی میگذره
- امیرحسین : اشتباه فکر میکنی عزیز دل داداش ، بیمارستان برای کمکای اورژانسیه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥
@salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110