24 🔅🔅🔅 📝در کتاب تاریخ ابن خلدون در باب فتح مكه‏ آمده ؛ چون رسول خدا (ص) در حديبيه با قريش عقد صلح بست، قبيله خزاعه اعم از كافر و مؤمن هم عهد او شدند و قبيله بنى بكر بن عبد مناة بن كنانه هم عهد قريش. ميان خزاعه و بنى بكر، در جاهليت خونخواهى بود و اين خونخواهى تا ظهور اسلام همچنان بر جاى بود. ▫️سبب نقض پيمان صلح حديبيه آن بود كه مردى به نام مالك بن عباد الحضرمى كه حليف اسود بن رزن الدوئلى از بنى بكر بود، در زمان جاهليت به دست مردى از خزاعه كشته شده بود. بنى بكر نيز مردى از خزاعه را كشته بودند و اين قتل به خونخواهى حليفشان مالك بن عباد الحضرمى بود. خزاعه نيز سلمى و كلثوم و ذؤيب را كه فرزندان اسود بن رزن بودند و از اشراف بنى كنانه، به قتل درآوردند. چون اسلام آمد و مردم بدان پرداختند، اين خون‏ها را از ياد بردند. چون در روز حديبيه صلح برقرار شد و مردم از شرّ يكديگر در امان ماندند، بنى الدوئل فرصت را مغتنم شمردند تا انتقام خون فرزندان اسود بن رزن را بستانند. نوفل بن معاوية الدوئلى با جمعى از بنى بكر كه از او فرمان مى‏بردند، بيرون آمدند. خزاعه به خانه بديل بن ورقاء الخزاعى پناه جستند، بنى بكر باز گشتند و پيمان شكسته شد. ▫️بديل بن ورقاء و عمرو بن سالم با جماعتى از قوم خود نزد رسول خدا (ص) آمدند و از آنچه بنى الدوئل بن عبد مناة و قريش بر سر آنان آورده بودند، شكايت كردند و يارى خواستند. پيامبر به آنان پاسخ گفت. و گفت كه: ابو سفيان براى استحكام پيمان و دراز كردن مدت آن مى‏آيد ولى بى‏آنكه نيازش برآيد، باز مى‏گردد، و اين سبب فتح مكه بود. قريش از آنچه كرده بودند، پشيمان شدند و ابو سفيان براى استحكام پيمان و دراز كردن مدت آن به مدينه آمد. بديل بن ورقاء را در عسفان بديد. بديل آنچه را كه رفته بود، از او پنهان داشت. ابو سفيان به مدينه آمد و به خانه دخترش ام حبيبه زوجه پيامبر رفت. ام حبيبه فراش پيامبر را از زير پاى او جمع كرد و گفت: مشرك نبايد بر آن نشيند. ابو سفيان گفت : دختركم بعد از من چه آسيبى به تو رسيده . سپس به مسجد آمد و با پيامبر سخن گفت. پيامبر به او پاسخ نگفت. پس نزد ابو بكر رفت و در آن باب با او سخن گفت، او نيز سرباز زد. پس نزد عمر آمد، عمر گفت: به خدا سوگند اگر جز مورچه‏اى نيابم به پايمردى آن با شما نبرد خواهم كرد. پس نزد على بن ابى طالب آمد. فاطمه و حسن كه كودك بود نزد او بودند. ابو سفيان با او نيز در باب آنچه كه به خاطر آن آمده بود گفتگو كرد. على گفت: ما نمى‏توانيم با رسول خدا (ص) در امرى كه بدان تصميم گرفته است چيزى بگوييم. ابو سفيان رو به فاطمه كرد و گفت: اى دختر محمد، آيا اين پسرت را نمى‏فرمايى كه ميان مردم آيد و مرا در پناه گيرد؟ فاطمه گفت: هيچ كس را كه خصم رسول خدا (ص) باشد، پناه نخواهد داد. پس على او را گفت: اى ابو سفيان تو سيد بنى كنانه هستى، برخيز به ميان مردم رو و مردم را از هر دو جانب در زنهار خود گير و به سرزمين خود باز گرد. ابو سفيان گفت: تو مى‏پندارى كه اين مرا بسنده باشد؟ گفت: نپندارم، ولى جز آن راهى نمى‏دانم. ▫️ابو سفيان برخاست و در مسجد ندا داد، كه من دو طرف را زنهار دارم. آنگاه برنشست و به مكه روانه گشت. و از آنچه گذشته بود، قريش را آگاه ساخت. گفتند: كارى بايسته نكرده‏اى، على بن ابى طالب تو را به بازى گرفته است. رسول خدا (ص) اعلام كرد كه به جانب مكه حركت خواهد كرد و مردم را فرمان داد كه ساز و برگ آماده كنند و از خداوند به دعا خواست تا اين خبر از قريش پنهان دارد. ▫️اما حاطب بن ابى بلتعه خبر حركت پيامبر را همراه زنى به مكه فرستاد. خداوند اين واقعه را به پيامبر وحى كرد. او على و زبير و مقداد را از پى آن زن بفرستاد او را در روضه خاخ بيافتند. بارش را جستجو كردند هيچ نيافتند. گفتند: سخن رسول خدا راست‏تر است. پس على او را گفت: يا نامه را بيرون بياور يا همه بارت را مى‏افكنيم. زن نامه را از ميان موهايش بيرون آورد. چون پيامبر نامه را برخواند گفت: اى حاطب اين چه كار بود كه كردى؟ گفت: اى رسول خدا، به خدا سوگند كه من ترديدى در اسلام ندارم، ولى من به قريش پيوسته‏ام. مى‏خواستم كارى كنم كه به پاداش آن به زن و فرزند من كه نزد آنان هستند، آسيبى نرسانند. عمر گفت: اى رسول خدا، بگذار تا من گردن اين منافق را بزنم. پيامبر گفت، اى عمر تو چه مى‏دانى؟ او از اهل بدر است خداوند بر اهل بدر نظر رحمت افكنده است و گفته است هر چه خواهيد بكنيد كه من شما را مى‏آمرزم. 🔆اجتهاد روشمند 🔆 @salmanraoofi