🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت نود و دوم
قسمت قبل:
https://eitaa.com/salonemotalee/329
✒نگهبان سکوت کرد و مانده بود چه بگوید. همیشه حسن بهشتیپور به ما تأکید میکرد، هر وقت عراقیها ازتون پرسیدند چرا اومدید جبهه، قضیهی گلبولهای سفید رو مطرح کنید. این صحبت بهشتیپور مرا یاد محمود آقاسی و شوخیهای بچههای تخریب در عملیات کربلای ۵ میانداخت. در المیمونه مقر سپاه چهارم عراق از صحبتهای محمود آقاسی استفاده کردم. وقتی نگهبانی که رافع نام داشت به صحبتها و بحثهایش ادامه داد، گفتم: من و بسیجیهای امثال من رو، عدنان خیرالله وزیر دفاع شما خوب میشناخت! جملهی عدنان خیرالله را برایش تکرار کردم: عدنان بعد از شکست حصر آبادان، در جمع نظامیان عراقی گفته بود: اگر ما نیروهایی مثل بسیجیهای ایرانی داشتیم جهان را تسخیر میکردیم!
این جملهی عدنان خیرالله را بارها و بارها از محمود آقاسی جانشین فرماندهی تخریب تیپ ۴۸ فتح در کردستان، قبل از این که برای عملیات نصر ۴ به عنوان تخریبچی گردانهای رزمی به گردانها اعزام شویم، شنیده بودم.
عصر قبل از اینکه سوت آمار به صدا درآید، از پشت سیمخاردار توپی سولهی سه، کریم را دیدم. او را که دیدم ظلمها و خیانت هایش برایم تداعی شد. خداوند، کریم را ذلیل کرده بود. او بعد از آن همه خوش خدمتیهایش به عراقیها، تاریخ مصرفش تمام شده بود. سال قبل که بچهها از دست او به ستوه آمده بودند، هنگام بازدید یکی از افسران عالیرتبه، از کریم شکایت کردند. افسر عراقی که آدم تأثیرگذار و منطقی بود، برای خواست اسرا ارزش قائل شد و دستور داد کریم از مسئولیت خلع و به جای دیگری تبعید شود. سروان خلیل علی رغم میل باطنیاش دستور مافوقش را اجرا کرد. امروز عصر شاهد بدبختی و ذلت او بودم. با وجود توهینها و خیانتهایش که از او دیده بودم، وقتی او را در محوطهی سوله پشت سیمهای خاردار تنها در حال قدم زدن دیدم، دلم برایش سوخت.
خیلی تنها و منزوی شده بود. او را صدا زدم و گفتم: کریم! من که تو رو بخشیدم، ولی بیا و به خاطر کارهای بدی که کردی، توبه کن و از بچههایی که بهشون ظلم کردی حلالیت بطلب! کریم خجالت میکشید نگاهم کند. جوابم را نداد. بچههای سولهی ۳ میگفتند: کریم از اعمال گذشتهاش پشیمان بود و اظهار ندامت کرد.¹
[۱] سالها بعد یک روز در خیابان نادری اهواز او را دیدم. صدایش زدم. ایستاد. مرا که دید تعجب کرد. ناراحت بود که در فهرست قرمز قرار گرفته؛ از دیدنم خوشحال نشد، وقتی بهش گفتم: کریم! چند پاکت سیگار برات بخرم، بدش آمد. بدون خداحافظی از من جدا شد و دیگر هیچوقت او را ندیدم.
◀️ ادامه دارد . . .
قسمت بعد:
https://eitaa.com/salonemotalee/335
مسئول کانال: Mehdi2506@