🌷❣شهدا عاشق‌ترند❣🌷 ✒قسمت دوازدهم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/416 - دروغ چرا... همیشه که نه... ولی هر وقت با دلم نماز می‌خونم واقعا اروم می‌شم. هر وقت هم. که غم دارم تو سجده بعد نماز با خدا درد دل می‌کنم و سبک می‌شم.. - اوهوم. میدونی سمی من نماز خوندن رو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم... ولی چون تو خونه ما کسی نمی‌خوند دیگه کم کم فراموش کردم. بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و آرزوش رو داشت. می‌شه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟! - چرا نمی‌شه... ولی روحش بیشتر خوشحال می‌شه ها وقتی خودت بخونی - می‌خوام بخونم ولی... - ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمی‌خوای بخونی؟؟ - نمی‌دونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟! - چرا که یاد نمی‌دم گلم. با افتخار آجی جون. .سمانه هم همه چیز رو با دقت بهم یاد می‌داد و منم کم‌کم یادم می‌ومد ذکرها و نحوه گفتنش رو، دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم. خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن می‌دید، شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطر اون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم. نمی دونم... اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقا سید و سمانه تو سجده بعدش درد دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد! بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس اومد و بعد خوندنش گفت: - ریحانه جان پاشو بریم حسینیه - چرا؟! نشستیم حالا دیگه - زهرا پیام داد که آقا سید برای اعضای اجرایی، جلسه گذاشته و منم باید باشم. تو هم که اینورا رو بلد نیستی. - باشه پس بریم ◀️ادامه دارد... داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشق‌ترند"؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/384