🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت بیست و سوم زمستان از راه رسید و مجسمه های بابانوئل با آن ریش سفید بلند و کلاه قرمز منگوله‌دارش به درختان کاج کوتاه، اضافه شد و خیابانهای بیروت پر شد از چراغ‌های رنگی که چشمک زنان، روشن و خاموش می‌شدند تا برای مسیحیان پیغام‌آور شادی باشد؛ پیغام فرا رسیدن سال نوی مسیحی. بیروت جای عجیبی است، یک پایتخت آسیایی که شیعه و سنی، دروزی و مسیحی با گرایش های حزبی مختلف، غالبا به منافع مشترک ملی و استقلال می‌اندیشند وحزب الله را حافظ این منافع می‌دانند. مسلمانان چه شیعه و چه سنی در شادی عید سال نوی مسیحیان سهیم اند؛ اما من و دخترانم با وجود این امنیت، آرامش و نشاط اجتماعی، همچنان دلمان در دمشق بود. از طرفی حسین تأکید داشت که در بیروت آرام و امن بمانید. و از طرفی ما اصرار داشتیم که «به دمشق برمون گردون.» سرانجام حسین پافشاری بیش از حد ما را که دید، تسلیم شد. عصر روز بعد از کریسمس، ساک‌هایمان را بستیم. حسین پشت فرمان نشست و راهی دمشق شدیم. پشت سر ما خودرویی می‌آمد که محافظ حسین، داخل آن بود. اسم محافظ هم حسین بود، بسیجیی با ریش بلند که به قول حسین قیافه‌اش داد می‌زد که ایرانی است. امین که بیشتر از ما از سر کار گذاشتن‌های محافظ‌ها توسط حسین خبر داشت، با سر به حسین اشاره کرد و پرسید: «حاج آقا این یکی رو نپیچوندین؟!» حسین ابرو بالا انداخت و گفت: "بعضی‌ها پیچوندی نیستن، از بس دوست‌داشتنی‌ان، حسین آقا یکی از اوناست.» من هم خواستم میان این گفت وگو، نمکی پاشیده باشم؛ پرسیدم: «حاج آقا، پروژه به کجا رسید؟» حسین خنده تلخی کرد و گفت: «غزل خداحافظی رو خوند.» با ته مایه‌ای از کلافگی پرسیدم: - "این پروژه چیه؟!" - «مرکز ایرانیها توی دمشق بود.» - "یعنی حالا نیست؟!" - "نه، دست مسلحين افتاد و سقوط کرد. چند روز قبل نفوذی‌ها، یه اتوبوس چهل و هشت نفره ایرانی رو بردن و تحویل مسلحين دادن. ما توی پروژه داشتیم برای آزاد کردن اینها از راه سیاسی و دیپلماسی و گفت‌وگو با قطر و ترکیه برنامه‌ریزی می‌کردیم که دیدیم باوجود برجکهای نگهبانی، یه عده مسلح از دیوارهای چهار طرف، بالا کشیدن و شروع کردن به تیراندازی. من و چند نفر دیگه داخل مونده بودیم. بچه‌ها گفتن الآن اسیر می‌شیم باید تا آخرین فشنگ بجنگیم! گفتم نه، حتی یه تیر هم شلیک نکنید و اگه شرایط طوری شد که ناچار شدیم، من اولین تیر رو می‌زنم بعد شما بزنید. تکفیریها مثل گرگهای وحشی و گرسنه، روی دیوارهای زوزه کشیدن، شعار دادن و تیراندازی می‌کردن؛ اما هرچی زدن، جوابی نشنیدن. ترفندمون گرفت و اونا از این بی‌پاسخی، جا خوردن فکر کردن ما از ساختمون رفتیم و هرلحظه ممکنه با نیروهای کمکی بیاییم و محاصره‌شون کنیم، به همین خاطر خودشون فرار کردن. می‌دونستم که فردا شب دوباره برمی‌گردن. اسناد رو از ساختمون به جای دیگه‌ای انتقال دادیم و خودمون پروژه رو ترک کردیم. فردا شب تکفیری‌ها اومدن و ساختمون مرکزی پروژه رو اشغال کردن به همین راحتی." پرسیدم: "سرنوشت اون چهل و هشت نفر ایرانی چی می‌شه؟! آزاد می‌شن؟!" گفت: «همه گروههای مسلح و مخالف نظام سوریه از اهالی سوریه نیستن. سوریه میدون تسویه حساب تاریخی بعضی از دولتها مثل ترکیه و اردن با سوریه شده. بعضی از دولتها هم مثل عربستان و قطر که مراکز تولید فکر وهابیت هستن، خیلی مایلن جنگ ایدئولوژیکی راه بندازن و درگیری تو سوریه رو جنگ سنی با شیعه ها جلوه بدن. اونا هر کدوم، گروهای خاص خودشون رو حمایت فکری و مالی می‌کنن. البته هرچی زمان می گذره از سایر کشورها، حتی اروپا هم آدمهای مختلفی رو به هر نحوی که شده خصوصا از طریق شبکه‌های اجتماعی جذب این گروهها میکنن و برای جنگیدن به سوریه میارن و تا امروز از ۸۰ کشور تروریست به سوریه اومده که بخشی از اونا داعيه حکومت بر دو کشور عراق و سوریه رو دارن و حتما جبهه جدیدی رو تو عراق برای تصرف و تجزیه عراق باز خواهند کرد. اونا ما رو خارجی می‌دونن و تلاش می‌کنن از طریق شبکه‌های اینترنتی برای افکار عمومی مردم دنیا، این طور جا بندازن که ما ایرانیها هم برای سهم خواهی به سوریه اومدیم. اما خودشان هم می‌دونن که اگر ما امروز تو سوریه با اونا مقابله نکنیم، فردا باید پشت مرزها و حتی داخل شهرهامون با اونا بجنگیم. حالا هم ما از طریق دیپلماسی در تلاشیم تا با همکاری ترکیه و قطر که از حامیان این گروه‌ها هستن، راهی برای آزاد کردن این ۴۸ نفر پیدا کنیم.» ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee