🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت هشتاد و چهارم
قسمت قبل:
فصل هفتم
قسم به سمّ اسبان (۱۲)
بچه ها روی ارتفاع صعبالعبور کدو مستقر بودند و عراقیها برای بازپسگیری آن، پشت سر هم پاتک میکردند
نه از راه زمین و با تانک که به شیوه هلیبرن
به ارتفاع کدو رفتیم
عراقیها با فتح این ارتفاع میتوانستند به راحتی عقبه ما را ببندند
قله در دست ما بود اما اطراف و دامنه های آن دست عراقیها
تا چند شب کار ما پایین آمدن از صخره و روانه شدن به دامنه کوه و دور زدن عراقیها بود تا مواضعشان را شناسایی کنیم
بعد از ۴ شب شناسایی گزارش را این گونه به رده مافوق نوشتم:
"اینجا نه عراقیها میتوانند از صخره بالا بیایند و نه ما میتوانیم از کوه پایین برویم."
عراقیها فقط با هلیکوپتر نیرو میآوردند
در جاهای خالی لابلای صخره پیاده میکردند
همین که نزدیک میشدند، شکار خوبی برای بچهها بودند
میگذاشتیم هلیکوپتر ها نزدیک شوند و آتش بازی شروع شود
اولین بار کسی به نام ناصر زمانی اولین هلیکوپتر را زد
هلیکوپتر چرخید
به دیواره کوه خورد و پشت کوه سقوط کرد
طی دو هفته سه هلیکوپتر عراقی در محدوده قله کدو سقوط کردند
کم کم عراقی ها از هلیبرن هم ناامید شدند
این بار از راه دور فقط به سمت قله راکت و موشک میفرستادند
یکبار راکتی نزدیک ما و لابلای سنگها رفت و منفجر نشد
رفتیم سر وقتش
عجیب بود که داکت لابلای سنگ مانده بود و منفجر نشده بود
داشتیم نگاه میکردیم که صدایی آمد:
"وقت صبحانه است
معطل شماییم
باید سریع بیایید."
برگشتیم
چند قدم از راه دور نشده بودیم که یکباره منفجر شد
کوهی از دود و خاک مثل آتشفشان بالا رفت
تازه متوجه شدیم که ماسورهی راکت تاخیری بوده است
حدود دو ماه در منطقه حاج عمران بودیم
آنجا را تحویل دادیم
برای ادامه کار دوباره به سرپل ذهاب رفتیم تا روی قله بیشکان کار کنیم
مقر ما به بخشداری شهر سرپل ذهاب انتقال پیدا کرد
آنجا پشت جبهه محسوب می شد
بچهها برای گشت، نوبتی به پیشگان میرفتند
اما این پشت جبهه عجب شور و معنویتی داشت
علی آقا یک دقیقه وقت خالی برای کسی نمیگذاشت تجربه چند عملیات از او فرماندهی خلاق، خوشفکر و طراح ساخته بود
بزرگ و کوچک جانانه مطیع دستوراتش بودند
با هیچکس هم تعارف نداشت
◀️ ادامه دارد ...
قسمت بعد؛
https://eitaa.com/salonemotalee/637