✡🔥 🔥✡ ۶۲ 🖋 مقاله‌ی پانزدهم: قسمت چهارم؛ مالک بن نویره حنفی یربوعی، از شجاعان و سخن‌پردازان عرب و صحابی پیامبر (ص) و مردی بود که در میان قبیله خود جایگاه رفیعی داشت و قبیله‌اش به برکت او مسلمان شدند. در زمان رسول خدا، به حضورش مشرف شد و حضرت آیین اسلام را به او آموخت. مالک اسلام آورد و گفت: "به خدای کعبه سوگند، ایمان و اسلام را فرا گرفتم." چون از پیامبر دور شد، پیامبر فرمود: "هرکس دوست دارد به مردی از اهل بهشت بنگرد به این مرد بنگرد." در پی فرمایش پیامبر، دو تن از صحابه به حضور مالک رفتند و گفتند: "پیامبر (ص) تو را از اهالی بهشت شمرد، از خدا بر ما مغفرت بخواه." ایمان و معرفت مالک به اندازه‌ای بود که گفت: "خدا شما را هرگز نیامرزد! پیامبر (ص) را که صاحب شفاعت کبرا است رها کردید و از من می‌خواهید بر شما دعا کنم؟!" مالک، پس از رحلت رسول الله (ص) به مدینه آمد. روز جمعه بود که وارد مسجد شد و ابوبکر را در حال خطبه خواندن دید. بر او اعتراض کرد و گفت: "چه شد وصی پیامبر که ما مأمور به اطاعت او بودیم، کنار رفت و تو بر جای او نشستی؟!" مردم گفتند:‌ "ای عرب، کاری است که شد؛ چه بسیار که از پس حادثه‌ای، حادثه‌ای رخ دهد." مالک گفت: "نه هیچ اتفاقی رخ نداده، شما خیانت کردید." بعد متوجه ابوبکر شد و گفت: "چه کسی تو را بر این منبر بالا برده است و حال آن‌که وصی پیامبر (ص) حاضر است؟!" ابوبکر دستور داد او را از مسجد بیرون کنند! قنفذ و خالد بن ولید او را از مسجد بیرون کردند. ذهبی و دیگران آورده‌اند: "چون لشکریان خالد، مالک بن نویره و تنی چند از بنی‌تمیم را به نزد خالد آوردند، در حالی که همسر مالک -که در غایت حسن و جمال بود- در پس آنها بود، مالک بن نویره جلو آمد و گفت: من نماز می‌خوانم و لکن زکات نمی‌دهم. خالد مصمم به قتل او شد. ابوقتاده انصاری و ابن عمر که آنجا بودند، به خالد توصیه کردند که آنها را نکشد، ولی او نپذیرفت و به ضرار بن اوزر گفت: گردنش را بزن. در این هنگام مالک نگاهی به همسرش کرد و گفت: حسن و جمال این زن است که موجب قتل من می‌شود. خالد گفت: بلکه خداست که تو را به خاطر برگشت از اسلام می‌کشد! مالک گفت: من پایبند به اسلام هستم. ولی خالد توجهی نکرد و دستور داد گردنش را بزنند. سرش را از بدن جدا کردند و خالد سر او را در اجاقی که غذا می‌پختند، در آتش نهاد و همان شب با همسر مالک درآویخت. (۹) ابوبکر در توجیه کار خالد گفت: "او در حکم خدا تأویل نمود و اجتهاد کرد، لکن در اجتهادش خطا رفت. من شمشیری را که خدا بر آن امر نموده به غلاف نمی‌کشم." (۱۰) از این ماجرا می‌توان به ماهیت جنگ‌های رده پی برد. ادامه دارد... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6898 ▪️🌺▪️-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee