-_ دلتنگ راه کربلایم، راه خانه دلتنگ تاول های پا و درد شانه دلتنگ عشقی که مرا سویت کشانده دلتنگ تعداد ستون هایی که مانده دلتنگ چایِ تلخ و شیرینِ عراقی دلتنگ موکب های مشکین عراقی دلتنگ آوای هلابیکم شدم باز تا چشم بستم بین مردم گم شدم باز در یک طرف یک کودک "اُختی مای!" میگفت در یک طرف یک مرد "زائِر شای!" میگفت وقت عطش سیراب میشد چشمم از اشک با دیدن آب، آب میشد چشمم از اشک با یاد زینب هر قدم را گریه کردم با خارهای بین صحرا گریه کردم موکب به موکب آمدم سویت حبیبم در شهرتان هرگز نفهمیدم غریبم