چراغ ها نور مناسبی در پارک ایجاد کرده بود فضای تاریک ،روشن آنجا حال عجیبی در دلم پدید آورد نگاهی به شایان کردم ،لبخندی زد دلت گرفته ویشکا جون روبه راه نیستی ! چیزی نیست در حال قدم زدن بودیم که چشمم به نیمکت سمت چپ افتاد گرمای زیادی در وجودم احساس کردم عرق پیشانی ام پاک کردم شایان ام پاک کردم شایان نگاهی به من کرد حالت خوب نیست چرا امشب این طوری هستی 😨 یاد خاطره ی بدی افتادم چی عزیزم ناخودآگاه قفل دهانم باز شد و ماجرای آن شب را برای شایان تعریف کردم ماجرای آن شب ،مزاحمت آن دو جوان و شهادت همسر نرگس را به شایان گفتم اشک در چشمانم حلقه بست و شروع به گریه کردم ---------------------------------------------- شایان اگر کار دو جوان باشد چه؟ چی؟! شهادت علی آقا شایان حالت چهره اش تغییر کرد مزخرف نگو ویشکا😱 رنگ از چهره ام پرید این شایان بود که با من این طوری حرف می زد ببین ویشکا تو بر چه اساسی می گویی کار آن دو نفر بود این همه آدم می توان در خیابان فردی را بکشند شایان می فهمی چی می گویی ؟!😱 مگر الکی هست کسی بیاید فردی را به قتل برساند در ضمن علی آقا شهید مدافع امنیت هست شایان در حالی به سمت شیر آب می رفت ما امشب آمدیم درباره ی خودمان حرف بزنیم نه این که ... نه این که چی ؟! شهادت همسر دوست من مهم تر هست یا حرف های دو نفره ی ما ؟! شایان چند مشت آب به صورتش زد و کنار نیمکت نشست. ویشکا جون من توی این چند می خواهم برگردم تو تصمیت چیست ؟ تصمیم چی ؟ چرا درست متوجه نیستی چه می گویم 😓 من از اول گفتم ایران را دوست دارم و اینجا می مانم یکی دوساعت مدام بحث داشتیم تا این که شایان رفت بستنی بخرد در همین حین من تنها روی نیمکت پارک نشستم در دلم زمزمه کردم پسر بی لیاقت حتی فکرش نمی کند من این موقع شب در پارک تنها باشم نویسنده :تمنا کپی در صورتی به نویسنده صحبت شود🍃🌹