🍃چارۀ بیچارگان گاهی که به ابتلاها فکر می‌کنم،‌ این سؤال آزارم می‌دهد: ابتلاهایی که گرفتارشان هستم، نوازش خداست بر روی سرم یا چوبی است که به خاطر گناهانم می‌خورم؟ این سؤال هر چه توان دارم را با خودش می‌برد. وقتی به این فکر می‌کنم که ابتلاها نوازش خداست آرام می‌گیرم و ابتلاها را با آغوشی باز می‌پذیرم. وقتی خیال می‌کنم چوب خداست که بر روی سرم قرار گرفته بی‌قرار می‌شوم و دوست دارم از ابتلاها فرار کنم. درست است که ابتلا حتی اگر چوب خدا باشد باز هم باید خوشحال بود که خدا در همین دنیا، بار گناه را سبک می‌کند. امّا من تاب خوردن چوب خدا را ندارم. ابتلا وقتی نوازش خدا باشد، مایۀ مباهات من به آسمانیان است. این کجا و چوب خدا کجا؟ حالا باید از کجا بدانم ابتلا نوازش است یا چوب؟ نمی‌دانم،‌ شاید این سؤال، خودش وسوسۀ شیطان باشد. ولی هر چه هست، وجود دارد و مرا آزار می‌دهد. نمی‌خواهی فکری به حال من کنی؟! راهی سراغ داری برای پاسخ به این سؤال؟ چه قدر خوبی که به من نمی‌خندی. به گمانم اگر کسی جز تو این سؤال را از من می‌شنید با نگاه عاقل اندر سفیهی و با لبخند معناداری می‌گفت: مگر تردید داری که در حال چوب خوردن هستی؟ تو کجا و نوازش‌های خدا کجا؟ آقا! راستش می‌ترسم به پاسخ این پرسش برسم. من اگر یقین کنم که با این ابتلاها چوب خدا را می‌خورم بعید است لحظه‌ای زیر بارشان دوام بیاورم. ببین حیرتم را! از سویی این سؤال آزارم می‌دهد و از طرفی می‌ترسم به پاسخش برسم؟ بیچاره معنایی جز من هم دارد؟ فکر چاره‌ای باش برایم. شبت بخیر چاره بیچارگان! @javad_alaemeh