🍃پسرِ یلِ خیبرگشا
تردید، بلای جان عشق است.
کنار عشق که مینشیند، ذره ذره از وجودش میکَند.
از تردید باید ترسید.
من از تردید میترسم.
صدای پای تردید که میآید
وحشت همۀ وجودم را میگیرد.
تردید، بلای جان عشق است.
وقتی زیاد میشود
عشق را نیمه جان میکند.
زیادتر اگر شد عشق را میکُشد.
کسی اگر از من بپرسد تردید چیست
بلافاصله میگویم قتلگاه عشق.
عشقی که در این قتلگاه کشته میشود
مِیته است، شهید نیست.
حیف از عشقی که میشد جان بدهد به زمین و آسمان
ولی حالا مردار است و کاری از او بر نمیآید.
تردید، بلای جان عشق است.
وای از وقتی که نقاب یقین بزند بر چهرهاش!
زهرِ تردیدِ یقیننما، پیل افکن است.
از روزگار باید پرسید چه قدر عاشق دیده
که با زهر این تردید، تار و مار شدهاند؟
آقا!
تردیدها با تو دوست نیستند
با هر کسی هم که بخواهد با تو دوست شود، سرِ دشمنی دارند.
من میخواهم دوست تو باشم
ولی تردیدها نمیگذارند.
التماس میکنم مرا با این تردیدها تنها نگذار.
بی تو توانی برای جنگیدن با این تردیدها ندارم.
شبت بخیر پسرِ یلِ خیبرگشا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃محبوب خدا
بارها و بارها راهها را پیمودم و رسیدم به نزدیک خانهات.
لحظهای گرفتار تردید شدم و فرسنگها دور شدم از تو.
میترسم آخرش از این نزدیک شدنها و دور شدنها خسته شوم.
سخت است نزدیک خانۀ یار شوی
و خودت را در آغوش او خیال کنی
ولی هنوز خیالت تحقّق نیافته
خودت را گرفتار راهی طولانی ببینی
که حتّی نمایی مبهم از خانۀ دوست هم از آن جا پیدا نیست.
میدانم که برای عاشق دلداده
بارها و بارها شروع کردنهای دوباره، مثل بار اوّل است
امّا مشکل این جاست که من عاشق دلداده نیستم.
بعید نیست تو عاشق دلداده را
بارها و بارها از درِ خانهات برانی
تا عشقش صیقل بیشتری پیدا کند.
چنین عاشقی، تا آخر عمر هم اگر در راه باشد
باز هم دلش به عشقی خوش است که دلش را تسخیر کرده
امّا این عاشق دلداده کجا و منی که گرفتار تردیدم!؟
نزدیک شدنها و دور شدنهای من
اگر میل دل تو بود
هر چه قدر دورتر میشدم، بیشتر جان میگرفتم
امّا صد حیف که من چوب تردیدها را میخورم و دور میشوم.
آقا!
وقتی با مشتی که از تردیدها به سینهام میخورد
ازخانهات دور میشوم، حتّی اگر یک قدم باشد
به اندازۀ یک روزگار فاصله میشود برای من.
قصّه فقط قصّۀ تردید نیست
قصّۀ داغ شرمی است که از تو به خاطر این تردیدها به جانم میافتد.
فاصله را تحمّل کنم یا داغ این شرمها را؟
شبت بخیر محبوب خدا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃 آسایش عالم
دادم را از این تردیدها از کجا باید بستانم؟
چند بار باید نزدیک خانهات شوم
و با ضربۀ سهمگین یک تردید
فرسنگها فاصله بگیرم از تو؟
همین چند روز پیش مگر نبود
که تا چند قدمی خانهات آمدم
و تردیدِ میان آسایش و رسیدن به تو، سراغم را گرفت؟
همین که ماندم تو را انتخاب کنم یا آسایشم را
دیدم حتّی شبهی از خانهات پیدا نیست.
اوّلش فکر نمیکردم که تردید است.
با خودم داشتم میگفتم حالا که خانهات نزدیک است
کمی آسایش هم لازم است.
با این تن رنجور و خسته، باید مدارا کرد.
همین حرفها را داشتم با خودم میزدم
که دیدم حال و هوایم عوض شد
بو کشیدم، دیگر بوی عطر تو نمیآمد.
دور و برم را نگاه کردم.
کویر بود و برهوت.
به خودم برگشتم و دیدم چند لحظهای در این تردید فرو رفته بودم:
آیا این همه نفس نفس زدن برای تو لازم است؟
مگر نیازی است که در راه وصال تو آسایش را بر خویش حرام کرد؟
اصلاً چه کسی گفته راه تو و آسایش، سر سازش با هم ندارند؟
حالا کمی دیرتر از اگر به تو برسیم، چه میشود؟
وقتی که از خانۀ برای بار چندم دور افتادم
فهمیدم کسی که در راه وصال تو دنبال آسایش است
باید دور خانۀ تو را خط بکشد.
دیگر تردید ندارم.
خدا کند که اگر باز هم به خانۀ تو نزدیک شدم
گرفتار پنجۀ این تردید نشوم!
شبت بخیر آسایش عالم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃قوّت ایمانها
داستان امتحانهای دوران غیبت و ظهورت
داستان نفسگیری است.
نمیدانم چرا تا امروز
فقط به امتحانهای پیش از آمدنت فکر میکردم.
هر چه بود، غفلت بود.
قرآن هم دوای غفلت است.
قرآن خواندم و به داستان طالوت رسیدم
داستان را خواندم و فهمیدم
میشود پیش از آمدنِ ولی قبول باشی و پس از آمدنش مردود.
حالا دیگر دلنگرانی من از امتحانهای پس از آمدن توست.
تو که پیش خدایی و همنشین دائمیاش
تو که هر چه سؤال داری را
از خود خدا میپرسی و جواب میگیری
تو که تا امروز سؤال بیپاسخی نداشتهای
بیا و از خدا بپرس
میشود به جای امتحان، جان بگیرد؟
هر چند بار که او بگوید، حاضرم.
راستش هول امتحانهای دورۀ ظهورت
انتظار این روزهای مرا پر از التهاب کرده.
وحشت آن امتحانها
شیرینی انتظار را در کامم کم کرده.
من با تو همیشه صادق بودهام.
حرف دلم این است: من دیگر از آمدنت میترسم.
ترسم از آمدن تو نیست
از آمدن تو و رد شدن من در امتحانهاست.
من میخواهم به جای امتحان، جان بدهم
امتحانی که بناست، ایمان مرا بگیرد
هولناکترین امتحان است
آن هم پس از سر بلندی از امتحانهای دوران غیبتت.
من خودم را میشناسم و قد و اندازۀ ایمانم را میدانم.
ایمان من آن اندازه تنومند نیست
که زیر بار هر امتحانی تاب بیاورد.
به امتحانهای دورۀ ظهورت که میاندیشم
بیاختیار یاد کوفه میافتم و کربلا.
عدّهای التماس کردند که حسین! بیا
ولی وقتی که آمد، گفتند چرا آمدی؟
پیش از آمدن حسین، مؤمن بودند
پس از آمدنش کافر شدند و قاتل
و من میدانم که قاتلان کربلا امروز در قعر جهنّم
آرزوی هر لحظهشان این است
که ای کاش پیش از آمدن حسین، مرده بودند.
از کجا معلوم که حال من چونان حال کوفیان نباشد
که وقتی نیستی التماس کنم که بیایی
و وقتی که آمدی ...
حرف زدن در این باره جان سختی میخواهد که من ندارم.
ایمانم را قوت بخش
تا از هول امتحانهای دوران ظهورت رها شوم.
شبت بخیر قوّت ایمانها!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃ثروت زمین و زمان
باید در لحظه به لحظۀ زندگی
مراقب تردیدها باشم.
تردیدها همیشه آرام آرام نمیآیند.
گاهی ناگهان قد علم میکنند در برابرم
بی آن که من مهیّای مبارزه با آنها باشم.
برخی از تردیدها عجیب مایۀ خجلتاند؛ مثل تردید میان تو و مال دنیا.
باید از شرم آب شد وقتی که این تردید
مرا از خانۀ تو دور میکند.
مرا ببخش که گاهی که قیمت نزدیک شدن به تو
از دست دادن مال دنیا بوده
من در برابر این دو راهی
نگاهی به مال دنیا کردهام و نگاهی به خانۀ تو
و گرفتار تردید شدهام که آیا به سوی تو قدم بردارم یا به طرف مال دنیا.
من اگر از این تردیدها حرفی نزنم
روی دلم سنگینی میکند.
چه قدر خوبی تو که اهل سرزنش نیستی
و من به راحتی میتوانم از تردیدهایم با تو سخن بگویم!
زمین اگر ارزشی دارد، به خاطر حضور توست.
بدون تو الماسها همه روی هم، به اندازۀ کاهی هم نمیارزد.
پس چرا من در میان مال و تو
گرفتار دام تردید میشوم؟
در خودم ماندهام و از این درماندگی هم خستهام.
خوش به حال کسی که زمین اگر طلا شود
و همه را یک جا به نام او کنند
و قیمتش را لحظهای چشم برداشتن از درِ خانۀ تو بگذارند
به اندازۀ چشم بر هم زدنی، گرفتار تردید نمیشود.
کاش من هم این طور بودم.
شبت بخیر ثروت زمین و زمان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃آبروی زمین و زمان
من ماندهام و جنگ با تردیدها.
باید به یقین رسید.
راهی جز این نیست.
تردید، پای رسیدن را لنگ نمیکند.
با تردید فلج میشویم.
یقین، راز استوار گام برداشتن است.
تردیدها حتّی وقتی که کمی طول میکشند
روزگاری مرا از تو دور میکنند
وای به وقتی که تردید، طولانی شود
آن وقت معلوم نیست بشود فاصلهای را که از تو دور شدهام اندازه گرفت.
یکی از طولانیترین تردیدهایم
وقتی بود که میان انتخاب تو و حفظ آبرویم ماندم.
چه قدر طول کشید تا یکی را انتخاب کنم.
هنوز انتخاب نکرده
مشت این تردید
مرا فرسنگها که نه، روزگارانی از تو دور کرد.
وقتی هم که از تردید بیرون آمدم
یقین کردم که نباید آبرویم را به تو بفروشم.
کاش هیچ گاه مرا میان خودت و آبرویم مردّد نمیکردی!
سهمگینتر از این تردید، به عمرم تردیدی ندیدم.
آقا!
چه قدر یقینم به تو باید رشد کند
که وقتی میان تو و آبرویم قرار گرفتم
بی هیچ شک و تردیدی، تو را انتخاب کنم؟
آیا اگر همۀ عمرم را صرف رسیدن به این یقین کنم
حاصلی خواهد داشت؟
نه، نگاه عنایت تو اگر نباشد
عمر نوح هم برای رسیدن به این یقین کافی نیست.
مرا مدد کن که محتاج این یقینم.
شبت بخیر آبروی زمین و آسمان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃فریادرس همه
وقتی از قتلگاه حسین
خطی کشیدم به سوی کوفه
رسیدم به تردیدهایی که اگر نبودند
سر حسین روی نیزهها نمینشست.
به گزافه نیست اگر بگویم
کربلا میوۀ تردید کسانی بود
که روزی توهم عشق داشتند
ولی وقتی در میانۀ دوراهی حسین و دنیا قرار گرفتند
تردید، بلای دینشان شد
و دیوار توهمشان را شکست.
اشتباه نیست اگر بگویم:
حسین کشتۀ تردیدهاست.
وای از تردید!
امان از تردید!
من از تردید میترسم!
تو به فریادم نرسی، چه کسی به فریادم خواهد رسید؟
عاقبت تردید کسانی که کربلا را به دنیا فروختند
شهادت حسین و یارانش شد
ولی وقتی تو بیایی
عاقبت تردید کسانی که تو را به دنیا بفروشند
کشته شدن تو نیست
آنها خودشان میمیرند؛ ولی با ذلت.
تا تو نیامدی باید تردید از دلم برود.
کاری کن برایم آقا!
حال و روزم خراب است.
شبت بخیر فریادرس همه!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃دادرس بیچارگان
فرصت نیست.
هر چه زودتر باید خود را به آغوش عشق تو رساند
و گر نه باید در دامن پر از تیغ تردید آرمید!
فرصت نیست.
هر چه زودتر باید از عشق تو مست شد.
و گرنه عاقلها هیچ نقطۀ امنی در برابر تهدید تردیدها ندارند.
فرصت نیست.
هر چه زودتر باید با عشق تو سیراب شد.
و گرنه تشنهها را مجبور میکنند تا از زهر تردید بنوشند.
فرصت نیست.
هر چه زودتر باید در عشق تو غرق شد
و گرنه تردید، کار خودش را خواهد کرد و ما را میبلعد.
فرصت نیست.
هر چه زودتر باید از عشق تو مُرد
و گر نه زیر تیغ کَند تردیدها باید دست و پا زد و تکه تکه جان داد.
فرصت نیست.
هر چه زودتر باید در آتش عشق تو سوخت.
وگرنه زمهریر تردید بلایی سرمان خواهد آورد که جهنّم پیش آن بهشت است.
فرصت نیست آقا!
فرصت نیست.
تا دیر نشده به دادمان برس!
شبت بخیر دادرس بیچارگان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم ۰👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃 آرامش دل
دلم شور میزند.
بیقرارم، بیقرارتر از آن که بشود تاب آورد.
تا امروز این همه دلشوره را یک جا نچشیده بودم.
سخت است، قامتم را دارد میشکند.
دارم میگردم در خانۀ قلبم.
میخواهم پیدایت کنم.
تو را گم کردهام در میان انبوه دغدغههایم.
وای که اگر تو نباشی، دلشورهها قاتلم میشوند.
عجب قاتل بیرحمی!
دلم شور میزند.
طعم آرامش چه قدر غریبه شده با کامم!
کسی هست که بداند آرامش چه مزهای دارد؟
حالا که آرامش را نمیچشم
کاش کسی کمی آرامش را برایم وصف کند!
آقا!
میشود خودت بنشینی و آرامش را برایم وصف کنی؟!
شنیدن آرامش از زبان تو
برابر است با چند روزگار چشیدن آرامش.
من این شنیدن را
بیشتر از آن چشیدن دوست دارم.
دلم شور میزند، نه یک لحظه و یک ساعت.
دلم دم به دم شور میزند.
راستش خستهام از این همه شور زدنهای دلم.
هیچ کسی جز تو توان آرام کردنم را ندارد.
بگو چه کار کنم برای دل طوفانزدهام.
دوست ندارم با تیغ این دلشورهها بمیرم.
نجاتم بده آقای مهربانم!
شبت بخیر آرامش دل!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃مونس من
دلی را که شور میزند
حتماً میشود با شیرینی محبّت تو آرام کرد.
اصلاً جز این، راهی برای درمان دل پریشان نیست.
امشب آمدهام محبّتت را گدایی کنم.
میخواهم همۀ وجودم را التماس کنم
به دست و پایت بیفتم
تا کمی از محبّت نابت را به من بچشانی!
دست از فریفتن خویش برداشتهام.
باید قبول کنم که دلم فقیر محبّت توست.
دلم اگر به محبّت تو گرم بود
این قدر به شور افتادنش آزارم نمیداد.
آقای من!
التماس میکنم محبّتت را به من بچشان.
من حتّی التماس کردن را هم بلد نیستم.
تو بگو برای این که التماسم اثر کند، چه کار کنم؟
با ضجّه و فریاد میشود التماس را اثربخش نمود؟
با اشک دمادم و گریۀ طولانی چطور؟
میخواهی تا چند وقت چیزی نخورم و نیاشامم؟
بگو چه کار کنم تا شیرینی محبّتت، دلشورهام را درمان کند؟
آقا! به دادم برس!
تو بهتر از من میدانی که دلشورههای زندگی، رحم ندارند.
من از بیرحمی دلشورهها میترسم!
مرا در این ترس، تنها نگذار.
شبت بخیر مونس من!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃مرد بارانی
دلم بدجور کشیده که مناجات تو را با خدا تماشا کنم.
بارها از تو خواستم و جوابی نشنیدم.
خواستم مرا همراه خودت کنی
وقتی که سجادۀ نیازت را پهن میکنی
و دستانت را رو به آسمان میگیری
سر به زیر با خدایت نجوا میکنی.
خواستنهای من پی در پی
و جواب ندادنهای تو پشت سر هم.
در این که لیاقتی برای شنیدن صدای مناجات تو ندارم، حرفی نیست
امّا میشود بگویی چه کسی لایق شنیدن نجوای تو با خداست؟
آنچه برای راه یافتن به حریم مناجات تو نیاز است
لیاقت نیست، عنایت است.
یک بار هم چنین عنایتی را شامل حال من کن.
چیزی که از تو کم نمیشود.
میشود؟
دارد باران میآید
و باز هم صدای قطرههای باران
مرا هوایی همراهی با تو کرده.
چه سرّی در باران است که وقتی میبارد، مرا به یاد تو میاندازد؟
شب دارد به نیمه نزدیک میشود.
اشارهای کن تا دلم آرام شود
که همین امشب مرا به کوی مناجات خویش میخوانی.
آقا!
بروم دم در خانه بایستم یا بیایم سر کوچه؟
تو مرا اگر ببینی میشناسی
من تو را با کدام نشانه بشناسم؟
میشود وقتی به من رسیدی
دستم را بگیری تا بفهمم تویی که آمدهای به دنبالم؟
شبت بخیر مرد بارانی!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃رفیق راست و درست زندگیام
به دلم افتاده اگر مناجات تو با خدا را بشنوم
برای همۀ عمر آرام میگیرم.
به گمانم یک بار شنیدن، برای یک روزگار آرامش کافی باشد.
من تا به امروز طعم مناجات با خدا را نچشیدهام.
مگر میشود نام این نمایشها را مناجات گذاشت؟
مناجات اگر مناجات است، گفتگوی تو با خداست.
به دلم افتاده اگر یک بار دستهای رو به آسمان تو را ببینم
دستهایم پر میشود از الماسهای آرامش
میتوانم با هر کدام از این الماسها
عالمی را با آرامش، ثروتمند کنم.
به دلم افتاده اگر یک بار قطرههای اشک تو را ببینم
وقتی که داری به خدا التماس میکنی
عمر نوح هم اگر داشته باشم
میتوانم در لحظه لحظهاش اشک بریزم و آرامش بگیرم.
اشکهای این چنینی، تنها خودم را آرام نمیکند
با هر قطره از این اشکها میشود جماعتی را آرام کرد.
به دلم افتاده اگر یک بار «خدایا» گفتنِ تو را بشنوم
دلم پر میشود از ایمان به خدا
توحیدم به قلّه میرسد
و دیگر میتوانم با هر «خدایا» گفتنی
توحید را در وجود مردم جاری کنم.
به دلم افتاده میخواهی یک بار هم که شده
مرا ببری به بزم مناجات خودت با خدا.
حتّی اگر اشتباه به دلم افتاده باشد
دوست دارم آن را درست بدانم.
بگذار با همین اشتباه، دلم خوش باشد و روزگارم را طی کنم.
شبت بخیر رفیق راست و درست زندگیام!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃حضرت آرامش
تو وقتی با خدا مناجات میکنی
ذرّه ذرّۀ عالم با تو زمزمه میکنند.
بیتردید مناجات با خدا، آدم را آرام میکند
ولی ما چرا مناجات نکرده، احساس میکنیم سهمی از آرامش داریم؟
میشود تردید کرد که آرامش ما
محصول مناجات تو با خداست؟
چه قدر خوبی که بار آرام کردن ما را هم به دوش میکشی!
تو وقتی مناجات میکنی
در و دیوار خانهها با تو زمزمه میکنند.
خانههایمان اگر مایۀ آرامش است
برای همراهی با تو در مناجات با خداست.
اگر در و دیوار خانههای ما بهرهای از مناجات تو نداشت
ما زیر سقف خانههایمان همان قدر احساس ناامنی میکردیم
که در بیابان برهوت احساس میکنیم.
تو وقتی مناجات میکنی درختها و گلها
واژههای مناجاتی تو را تکرار میکنند.
اگر ما با دیدن درختان و گلهای کوی و برزنهایمان
حس خوب آرامش را تجربه می کنیم
برای عطر مناجاتی است که از تو روی تنشان پاشیده.
اینها اگر صدای مناجات تو را نشنیده بودند
از سر و رویشان زهر بیقراری میپاشید رویمان.
چه قدر خوب است که فهم ذرّات عالم از مناجات تو
به اندازۀ درک ما نیست.
اگر آنها هم مثل ما از مناجات تو چیزی نمیفهمیدند
دنیا جای نفس کشیدن نبود.
چه قدر خوبی که با مناجاتهایت
آرامش را در میانمان تقسیم میکنی!
با این همه، من هنوز منتظر قرار ماندهام.
یک بار مرا به مناجات خویش با خدا دعوت کن!
شبت بخیر حضرت آرامش!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃یار مناجاتی
شنیدهام مناجات، نیاز دمادمِ آدم است.
معلوم است که از آدمیت، فاصلۀ زیادی گرفتهام
که به مناجات با خدا احساس نیاز نمیکنم.
مناجات برای من جز عرض حاجت به پیشگاه خدا معنای دیگری ندارد.
حاجت که نباشد، مناجات هم نیست.
مناجات برای تو خودش اصلِ حاجت است.
تو برای مناجات منتظر حاجتی نمیمانی.
من اگر چه تشنه میشدم و آب مینوشیدم
ولی معنای عطش را نمیفهمیدم.
یک بار که عطشزدهای به آب رسیده را دیدم
فهمیدم عطش چیست.
باید مناجات تو را دید؛ حتّی شده یک بار.
بگذار یک بار مناجات تو با خدا را ببینم
تا با همۀ وجود حس کنم احساس نیاز به مناجات را.
میدانم کسی که مناجات تو را تماشا میکند
حتّی اگر معنی واژهها را نفهمد
میان مناجات و جان تو
رشتهای متصل را میبیند
که اگر قطع شود، تو پر میکشی.
نفَس تو به مناجات بسته است
و من این همه وابستگی به مناجات را نمیفهمم.
نفهمیدن این حقیقت
از میان رفتن فرصت زندگی است.
من دوست دارم زندگی کنم.
پس یک بار هم که شده مرا به بزم مناجات خویش با خدا دعوت کن.
آقا!
بگو تا کی منتظر بایستم
تا نامۀ دعوتت را برایم بفرستی؟!
شبت بخیر یار مناجاتی!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃مولای غریبم
شنیدهام در مناجاتهایت، برای ما خیلی دعا میکنی.
تو به خدا التماس میکنی تا ما را
به خاطر محبّتی که به تو داریم ببخشد.
شنیدهام برای ما اشک میریزی در مناجاتهایت.
سجادهات خیس میشود از باران گریههایت.
بمیرم برای تو که این قدر غریبی!
آقا!
میشود التماس کنم شبی که خواستی مرا
به بزم مناجاتی خویش دعوت کنی
پیش من برای ما به خدا التماس نکنی؟!
شرمِ شنیدن التماسهایی که برای ماست
و خجالتِ دیدن اشکهایی که به خاطر ما روی سجادهات میچکد
چیزی از من باقی نمیگذارد.
من میخواهم یک بار هم که شده
مناجات تو با خدا را ببینم
تا میلی برای نفس کشیدن و انگیزهای برای ادامۀ زندگی پیدا کنم.
آن التماسها مگر میگذارد نفسی به سینه رفت و آمد کند؟
و مگر صدای گریۀ تو وقتی دلیلش گناه ما باشد
انگیزهای برای ادامۀ زندگی باقی میگذارد؟
من میخواهم مناجات تو با خدا را تماشا کنم
که عشقبازیهای تو را ببینم.
وقتی که به بزم مناجاتت آمدم، برای خدا ناز کن.
من دوست دارم نازکردنهایت را ببینم و جان بگیرم.
قصدم تعیین تکلیف برای تو نیست
ولی التماس میکنم
التماسها و اشکهایت را بگذار برای وقت دیگری.
شبت بخیر مولای غریبم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
#مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃بهانۀ بودن
من به مناجاتهای تو مثل هوای نفس کشیدن محتاجم.
هوا کم آوردهام.
نفسم تنگ شده آقا!
کمی هوا برسان تا کمی بیشتر زنده بمانم.
شبت بخیر بهانۀ بودن!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃یار نازنین
دلی که به مناجات تو آرام میشود
باید به شکرانۀ زنده بودنش سر به سجده بگذارد.
خیالی که با دعای تو آسوده میشود
باید به شکرانۀ ایمانش سر به سجده بگذارد.
دل من آرام است به مناجات تو
خیالم آسوده به دعای تو
هر اندازه تو بگویی سر به سجدۀ شکر میگذارم آقا!
دلی که به مناجات تو آرام میشود
اگر میلش به مناجات بیشتر نشده
باید در پیشگاه الهی توبه کند.
خیالی که با دعای تو آسوده میشود
اگر انگیزهاش برای دعا زیاد نشده
باید در پیشگاه الهی توبه کند.
شرمندهام که میلم به مناجات کم است
و انگیزهام برای دعا اندک.
بگو چگونه توبه کنم از میل و انگیزۀ کمم آقا!
سر به سجدۀ شکر گذاشتن سر جای خودش
توبه کردن هم به روی چشم
امّا خودت میدانی اگر یک بار به بزم مناجات تو راه بیایم
لحظهای از سجّادۀ مناجات با خدا جدا نخواهم شد.
بگو تا کی باید صبر کنم
که بیایی سراغم و با هم به بزم مناجاتت برویم؟
خیالش هم شیرین است
ولی وقتی خیال، طولانی میشود
بعید نیست که بلای جان شود.
منتظرم.
شبت بخیر یار نازنین!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃تنها کمککارم
دستم به جایی بند نیست.
جز تو کسی را ندارم.
تو ارباب من هستی.
من رعیّتم.
رعیت را اگر ارباب نگاه نکند
به کدام بیابان باید سر بگذارد؟
تنها شدهام.
جز تو کسی نمیتواند مرا از تنهایی بیرون بیاورد.
تو مونس من هستی.
من کسی را ندارم.
تو اگر کنارم نباشی
خودت بگو به چه کسی باید تکیه کنم؟
دنیا قصد بر زمین زدنم را کرده.
او میخواهد روی سینهام عکس یادگاری بگیرد.
من از ذلّت این شکست میترسم.
قوّت بازوان من تو هستی.
تو اگر توانم ندهی
شاید همین امروز و فردا عکس یادگاری دنیا را
بر در و دیوار شهر ببینی.
آن وقت باید چه کار کنم آقا؟!
هر چه گناه کردهام را بگذار کنار
چشم بپوش از همۀ بدیهایم
کمکم کن یار بینظیرم.
شبت بخیر تنها کمک کارم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃خوبترین
به بد بودن خودمان که فکر میکنم، دلم برای تو میسوزد.
ما بدیم؛ بدتر از آنی که بشود فکرش را کرد.
و همین بدها منتظر تو هستند.
منتظر بودن بدها چیز بدی نیست.
بد آن است که ما خودمان را خوب میدانیم و بدیهایمان را خوبی.
مظلومیت تو در این است
که بدهایی که توهّم خوبی دارند
خودشان را منتظرترینهای تو میدانند.
ما توهّم خوبی داریم.
این توهّم، راز مظلومیت توست.
کاش فقط خودمان را خوب میدانستیم.
تو مظلومتر از این حرفهایی
چون ما بدهایی هستیم که خودمان را ملاک خوبی میدانیم.
دیدی تلخی قصّه چه قدر بیشتر شد!؟
کاش تلخی، در همین اندازه میماند.
امّا قصّه، غمانگیزتر از آنی است که در خیال بگنجد
و مظلومیت تو بیشتر از آنی که زمین و آسمان، تاب تحمّلش را داشته باشند.
چون ما تو را هم با ملاک خودمان میسنجیم.
در نگاه ما تو خوبی، چون مثل خودِ مایی!
باور کن اگر بیایی و شبیه ما نباشی
بی هیچ تعارفی در برابرت میایستیم.
زیرا ما امامی را که شبیه خودمان نباشد، امام زمان نمیدانیم.
این حرفها بافتۀ خیال من نیست.
همان چیزی است که در متن زندگی ما موج میزند.
این، یعنی تو در مظلومیت، روی این زمین خاکی، همتایی نداری.
کاش برسد روزی که تو را ملاک خوبیها بدانیم!
و قبول کنیم که بد هستیم
و برای خوب شدن دست و پا بزنیم.
برایمان دعا کن که حال و روزمان خوب نیست.
شبت بخیر خوبترین!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃یار مظلومم
من خیلی دلم به حال تو میسوزد.
آیا این سوختنها عبادت است؟
من دلم را خوش کردهام به عبادت بودن این سوختنها.
اشتباه که نمیکنم؟
وقتی که میخواهم حسابی دلم را آتش بزنم
به خودمان فکر میکنم تا دلم بیشتر برای تو بسوزد.
این طور، به خود فکر کردن هم میشود یک جور عبادت.
اشتباه که نمیکنم؟
هر چه قدر به ادّعاهای خودمان فکر میکنم
سوز دلم بیشتر و بیشتر میشود.
تا حالا فکر نمیکردم فکر کردن به ادّعاهای تو خالی
خودش یک جور عبادت است.
اگر چه عبادت تلخی است؛ ولی عبادت است.
اشتباه که نمیکنم؟
وقتی که به «یابن الحسن کجایی» گفتنهایمان فکر میکنم
طور دیگری آتش میگیرم.
زیرا آتش خشم، سوز دیگری دارد.
این هم یک عبادت نو: خشمگین شدن از شعرهای تو خالی.
اشتباه که نمیکنم؟
طعم این عبادت، اگر چه تلخ است
امّا حقیقت خودمان را روشن میکند برایمان.
ما از حقیقت خویش غافلیم که راز مظلومیت تو شدهایم.
اشتباه که نمیکنم؟
آقا!
التماس میکنم هیچ گاه این سوز را از دلم نگیر.
من اگر این گونه آتش نگیرم
امیدی به نجاتم نمیماند.
شبت بخیر یار مظلومم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃مایۀ آرامش دلها
چگونه میتوان به تو فکر کرد و آتش نگرفت؟
کافی است تو و تنهاییات را تصوّر کرد
و ذرّه ذرّه سوخت و آتش گرفت.
کاش میتوانستم از همین امروز
از بردن نام تو در میان مردم دست بردارم!
وقتی نام تو میشود ورد زبان من
کارهای من میشود عار نام تو.
پس چه بهتر که نامت را از روی زبانم پاک کنم
تا عار من از روی نام تو پاک شود.
اصلاً حکم شریعت مگر در دست تو نیست؟
تو ولیّ همۀ عالمی.
حکم خدا همان است که تو امر میفرمایی.
معروف، دستور توست و منکر، همان است که تو از آن نهی میکنی.
پس از همین امروز فرمان بده
هر کسی مایۀ زینت تو نیست، حق ندارد نام تو را بر زبانش جاری کند!
به دوستانت هم بگو امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنند.
سخت است، ولی ما برای آبروی تو باید هر سختی را به جان بخریم.
آقای مهربان!
فقط لطفی کن و وقتی خواستی این حکم را صادر کنی
ما را از بردن نامت در خلوت خویش منع نکن.
بردن نامت در خلوتمان هم اگر حرام باشد
به گمانم باید خودکشی را حلال کنی.
نام تو اعجاز آرامش زندگی است.
این اعجاز را اگر از ما بگیری
در هر لحظۀ زندگی، هزار زلزله بر پا میشود.
ما از زلزله میترسیم، به دادمان برس آقا!
شبت بخیر مایۀ آرامش دلها!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃یار باوفا
کاش میشد ما را از ذهنت پاک کنی!
مگر شما قدرتش را ندارید که هر وقت که بخواهید، بدانید.
پس ما را از دایرۀ معلوماتت حذف کن.
ما هر چه قدر بیشتر در یاد تو باشیم
بیشتر مایۀ آزارت خواهیم بود.
ما سنگ تو را به سینه میزنیم
و در مسیر بدیها قدم بر میداریم
تو به ما فکر میکنی و غمگین میشوی.
غمگینی تو میشود بلای زندگی ما.
آن وقت تو باید به خدا التماس کنی
تا بلا را از سر زندگیهایمان بردارد.
مگر تو غم و غصه کم داری؟
به یک باره ما را فراموش کن
تا بار غصّههایت سبکتر شود.
ما بال تو نشدیم، پس خودت کاری کن که بارت هم نباشیم.
میدانم اگر تو ما را فراموش کنی
ما از روی زمین محو خواهیم شد.
ولی بودن و نبودن ما مهم نیست.
برای سبک شدن بار غم تو
عالمی را باید فدا کرد.
آقا!
تو عادت داری به دو تا شدن حرفهای من!
همۀ وجودم شده وحشت.
کمی دیگر مهلت بده و ما را فراموش نکن.
خدا را چه دیدی، شاید خوب شدیم و مایۀ شادیات.
یک بار دیگر امتحانمان کن
از کجا معلوم
شاید شدیم از آنهایی که دیدنمان حالت را خوب میکند.
شبت بخیر یار باوفا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃همۀ هستیام
چه خوب است که تو را دارم.
دلم را میبینی
بی آن که واهمه داشته باشم آنچه میبینی را در میان مردم فریاد بزنی.
اسرار مرا میدانی
بی آن که وحشت داشته باشم رسوایم کنی.
درخواستهایم را با تو در میان میگذارم
بی آن که بترسم روزی چوب منّتش را بر سرم بکوبی.
من نمیتوانم بیتو بودن را حتّی در خیالم تصوّر کنم.
خودت را از من نگیر آقا!
شبت بخیر همۀ هستیام!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh
🍃چارۀ بیچارگان
گاهی که به ابتلاها فکر میکنم، این سؤال آزارم میدهد:
ابتلاهایی که گرفتارشان هستم، نوازش خداست بر روی سرم
یا چوبی است که به خاطر گناهانم میخورم؟
این سؤال هر چه توان دارم را با خودش میبرد.
وقتی به این فکر میکنم که ابتلاها نوازش خداست
آرام میگیرم و ابتلاها را با آغوشی باز میپذیرم.
وقتی خیال میکنم چوب خداست که بر روی سرم قرار گرفته
بیقرار میشوم و دوست دارم از ابتلاها فرار کنم.
درست است که ابتلا حتی اگر چوب خدا باشد
باز هم باید خوشحال بود که خدا در همین دنیا، بار گناه را سبک میکند.
امّا من تاب خوردن چوب خدا را ندارم.
ابتلا وقتی نوازش خدا باشد، مایۀ مباهات من به آسمانیان است.
این کجا و چوب خدا کجا؟
حالا باید از کجا بدانم ابتلا نوازش است یا چوب؟
نمیدانم، شاید این سؤال، خودش وسوسۀ شیطان باشد.
ولی هر چه هست، وجود دارد و مرا آزار میدهد.
نمیخواهی فکری به حال من کنی؟!
راهی سراغ داری برای پاسخ به این سؤال؟
چه قدر خوبی که به من نمیخندی.
به گمانم اگر کسی جز تو این سؤال را از من میشنید
با نگاه عاقل اندر سفیهی و با لبخند معناداری میگفت:
مگر تردید داری که در حال چوب خوردن هستی؟
تو کجا و نوازشهای خدا کجا؟
آقا! راستش میترسم به پاسخ این پرسش برسم.
من اگر یقین کنم که با این ابتلاها چوب خدا را میخورم
بعید است لحظهای زیر بارشان دوام بیاورم.
ببین حیرتم را! از سویی این سؤال آزارم میدهد
و از طرفی میترسم به پاسخش برسم؟
بیچاره معنایی جز من هم دارد؟
فکر چارهای باش برایم.
شبت بخیر چاره بیچارگان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@javad_alaemeh
🍃گل نرگس
تو نماد همۀ زیباییها هستی.
اصلاً هر چیزی و هر کسی اگر بهرهای از زیبایی داشته باشد
باید نسبتی با تو پیدا کند
و گرنه جز توهم سهمی از زیبایی نصیبش نیست.
من هر چه را نفهمیده باشم این را خوب فهمیدهام
که دنیا امروز گرفتار توهم زیباییهاست.
شیطان چه خوب حساب باز کرده برای این توهم.
آقا!
این روزها آغاز فصل رویش گلهای نرگس است.
گل نرگس، هم زیباست و هم خوشبو.
این که چرا در میان گلها گل نرگس نشانۀ تو شده، بماند
امّا هر چه باشد، نمیشود گل نرگس را دید و یاد تو نیفتاد.
چرا زمستان، فصل رویش گل نرگس است؟
طراوت و شادابی گل نرگس، در دل سرمای زمستان چه پیامی دارد؟
نکند میخواهد به ما بگوید در سردترین فصل سال
باید زندگی را به نام تو و یادت زیبا و گرم و خوشبو کرد؟
شاید هم میخواهد بگوید
وقتی که دنیا به یخبندان احساس و عشق مبتلا شده، ناامید نباشید
گل نرگس در دل یخبندان میروید و دنیا را عاشق میکند.
کودکان دوره گرد این روزها در سرمای زمستان
گلهای نرگس را دسته دسته میکنند و میفروشند.
خیالش هم خوب است؛ خیال روزی که ما عشق تو را دسته دسته میکنیم
و در میان مردم پخش میکنیم.
آقا! دستههای گل نرگس هر چه قدر زیبا و خوشبو
امّا ذرهای از دلتنگی من برای تو نمیکاهند که هیچ
هر چه قدر این گلها را نگاه میکنم و بو میکشم
دلم بیشتر برای تو تنگ میشود.
زودتر بیا که دلم هوای تو کرده.
شبت بخیر گل نرگس!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
✅ در #سنگر_مسجد #همسنگر شویم 👇
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌐 #مسجد_حضرت_جوادالائمه_ع
@javad_alaemeh