☑️ ⭐️ 🍁🕊 مصطفی صدرزاده با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیروها زیر نظرش بود، همیشه گوشهٔ نمازخانه می خوابید. 💤 یک شب که برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد می خواند... 💦📿 آنقدر محو مناجات با خدا ✨ بود که متوجه حضورم نشد. نمازش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم. کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده ✊🏻 باشی! 🌄 لبخندی زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم، جز این باشه رسم آزادگی نیست✋🏻 https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani