📢
#صدای_انقلاب شماره۶۳۳
💠داستان
💠رسم عاشقی
✍نفیسه محمدی
🎙همدیگر را بغل کردند. پسر جوان چیزهایی در گوش پدر پیرش گفت و سوار قطار شد. باز هم خندهام گرفت. این چه نارضایتی بود مثلاً؟ گفت: «میخندی؟» گفتم: «آره! نخندم؟ خب خنده داره...» و باز هم خندیدم. نگاهم کرد و با چشمان مغمومش ردّ جاده را دنبال کرد.
#داستان
#شهید
#صبح_صادق
#صدای_انقلاب
🆔
@sedayeenghelab_ir
➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖