"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت صد و دهم : 💠مسافرت موفقیت آمیز/سفر به حجاز: خداى بزرگ راست گفت كه به پيامبرش فرمود: «و اگر تو خشن، و سنگدل بودى، حتما از كنار تو دور مى شدند». بعضى از حاضرين از شنيدن داستان متأثر شدند و يكى از آنها مرا به كنارى كشيد و پرسيد: اهل كجا هستى؟ گفتم: از تونس هستم. بر من سلام كرد و گفت: «برادر! تو را به خدا، مواظب خودت باش، ديگر مثل چنين حرفى نزن. من براى رضاى خدا نصيحتت مى كنم». كينه و خشمم نسبت به آنها كه ادّعا مى كنند نگهبانان حرمين هستند و با مهمانان خدا به اين خشونت رفتار مى كنند، خيلى بيشتر شد كه حتى انسان نتواند نظرش را بيان كند يا روايتى كه با روايتهاى آنها وفق نداشته باشد نقل كند يا به عقيده اى غير از عقيده آنها معتقد باشد. به خانه دوست جديدم كه هنوز اسمش را نمى دانستم رفتم و او شام آورد و روبرويم نشست. پيش از غذا خوردن از من پرسيد: كجا رفته بودى؟ داستان را از اوّل تا آخر برايش تعريف كردم و بعد گفتم: برادر! بى تعارف، من دارم از وهّابيت بيزار مى شوم و به شيعيان تمايل پيدا مى كنم. چهره اش درهم شد و گفت: ديگر چنين سخنى را تكرار نكنى! و برخاست و رفت و با من غذا نخورد. بسيار منتظرش شدم تا خواب بر من غلبه كرد. صبح زود با صداى اذان مسجد پيامبر از خواب برخاستم و ديدم هنوز غذا سر جايش باقى مانده است، فهميدم كه ميزبان به اطاق برنگشته، شك كردم، و ترسيدم از سازمان امنيت باشد، و لذا فورا بلند شدم و از خانه بيرون رفتم و ديگر بازنگشتم. ادامه دارد. ↙️↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─