#قصه_ی_کربلا.... 🏴🏴🏴
#قسمت_پنجم
خیلیها تلاش کردند تا امام را از ادامه مسیر بازدارند.
اما امام تاکید داشت که شهادت حتمیست و در هر جا که باشند گرفتار امویان هستند پس بهتر است به مسیرشان ادامه دهند.
نقل است ام سلمه همسر پیامبر از امام خواستند که به سمت مکه و عراق نرود.
اما امام فرمودند که من هرجا باشم کشته میشوم!
ام سلمه تربتی در شیشهای آورد و گفت این را پیامبر به من دادهاند.
امام گفتند این تربت را داشته باش هرگاه تربت خون شد بدان مرا کشتند...
عبدالله همسر حضرت زینب تا مکه آمد و از والی مکه برای امام امان نامه گرفت تا امام را منصرف کند اما امام نپذیرفتند!
محمد حنفیه برادر امام هم به سوی مکه آمد تا امام را منصرف کند امام باز هم نپذیرفتند!
محمد حتی پیشنهاد داد که اگر در مکه نمیمانی به سوی کوفه هم نرو!
به سوی یمن حرکت کند چرا که مردمان یمن وفادار هستند.
اما امام در پاسخ گفتند مردم کوفه از من دعوت کردند!
و من باید به سوی آنها بروم.
این فقط چند نمونه از صحبتهای بین امام و اطرافیانشان بود!
تعداد زیادی از افراد نزد امام آمدند و از او خواهش کردند که منصرف شود.
که امام هیچ کدام را نپذیرفتند.
حالا سوال اینجاست که چرا امام این همه خیرخواهی را نپذیرفت و تن به جنگ داد!؟
جنگی که پایانش را میدانست!
برای پاسخ به این سوال لازم است
بار دیگر تدابیر یزید بن معاویه را برای تشکیل حکومتش را بررسی کنیم.
و بعد به سراغ سرنوشت سفیران امام حسین در بصره و کوفه برویم.
ادامه دارد...
🏴ســـراج بانوان البــــــرز
┏━━ °•🥀•°━━┓
@seraj_alborz
┗━━ °•🥀•°━━┛