ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_هشتاد_و_چهار برو به پرستو بگو هرچی عذرخواهی ،کردی لام قبول نکرد. اینطوری دیگه مجبور ن
لام آب بینی اش را با دستمالی پاک کرد و پرسید: «تو اینجا چی کار میکنی؟» . من ... من... من اومدم ازت عذرخواهی کنم. - عذرخواهی برای چی؟ - به خاطر تهمتی که بهت زدم و حسادتی که بهت داشتم و اینکه... اینکه ازت... . لام حرف محمدجواد را قطع کرد و پرسید: «تهمت؟ حسادت؟» آره چه جوری بگم؟! آخه من بودم که تاجم رو توی کوله ات گذاشتم... من بودم که گلهای تنوین رو پرپر کردم؛ اما کاری کردم تا تقصیرها بیفته گردن تو. لام از جایش بلند شد و آمد به سمت محمدجواد. محمدجواد از ترس جلوی صورتش را گرفت و قدم به قدم عقب رفت. میترسید که لام او را .بزند لام وقتی به محمدجواد رسید، دستانش را بالا برد محمد جواد چشمهایش را بست، اما ناگهان گرمای بدن کسی را حس کرد چشمهایش را باز کرد. لام او را در آغوش گرفته بود. لام اشک میریخت و میگفت پس فهمیدی اشتباه کردی؟ پس همه فهمیدن کار من نبوده. خدا رو شکر... داشت آبروم می رفت.» من اشتباه کردم ازت معذرت میخوام اما کسی از حروف نمیدونه که کار تو نبوده لام که دست و پایش شل شده بود روی زمین نشست و گفت پس یعنی فکر میکنن من دزد هستم؟ دوباره چشمهایش پراز اشک شد... ادامه دارد.... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀