طلب گنج 📃عارفی با شاگرد خود در بین شهری در راه بودند. 🍀 شاگرد از استاد پرسید: «استاد آیا از خدا طلب ثروت کرده‌ای؟» استاد گفت: «هرگز!» 🍀شاگرد گفت: «چرا مگر ثروت چیز بدی است؟» 🍀استاد گفت: «علم و حکمت را در دنیا بردار و بقیه را فروگذار.» شاگرد قبول نکرد. ➖در وسط راه به خرابه‌ای رسیدند و خواستند زیر سایه‌ی دیواری خراب، قدری استراحت کنند. 🍀عارف به شاگرد گفت: «برخیز و با چوبی به آرامی زیر خود را خالی کن و خاک بردار.» شاگرد این کار کرد و جعبه پر از جواهرات گنج یافت. خوشحال شد. 🍀استاد گفت: «هرگز شادمان نباش آنچه در خورجین داری و کتاب تو است از این که در زیر خاک بود ارزشمندتر است.» ✨اگر گنج ارزش داشت در خورجین بود، خاک بر سرش نمی‌ریختند و خاک بر سر نبود!!!!✨