eitaa logo
سیدافشاری
56 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سجده طولانی رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إذا أرَدتَ أن يَحشُرَكَ اللّه ُ مَعي فَأطِلِ السُّجودَ بينَ يَدَي اللّه ِ الواحِدِ القَهّارِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور فرمايد ، در پيشگاه خداى واحد قهّار سجده طولانى كن . بحار الأنوار :r
....مباحثه با يكى از علماء اهل سنّت 🔶يكى از علما اهل سنّت از من(علامه سید مرتضی عسکری) سؤال كرد كه چرا شما شيعه ها، برخى از صحابه را لعن می كنيد؟ . 🔶و حال آنكه حديث داريم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اصحابى كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم؛ اصحاب من همانند ستارگان آسمان هستند به هر كدام اقتدا كنيد (و آن را الگوى خودتان قرار دهيد) هدايت می شويد. . 🔶من به او گفتم: آيه داريم كه «إِنَّ الَّذِينَ جَآءُو بِالْاءِفْكِ عُصْبَةٌ مّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ» (نور ۱۱) . 🔶ترجمه آیه: مسلماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى از شما بوديد اما گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است بلكه خير شما در آن است، آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند و از آنان كسى كه بخش مهم آن را بر عهده داشت، عذاب عظيمى براى اوست. . 🔶گفتم: اين افرادى كه به بانوى پيامبر تهمت زدند [افك در آيه يعنى نسبت ناروا به همبستر پيامبر صلى الله عليه و آله دادن] آيا غير از صحابه بودند كه قرآن به اينان وعده دوزخ می دهد؟ . 🔶و در آيه ديگر درباره ديگر صحابه می فرمايد: «وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَآئمًا» (جمعه ۱۱) . 🔶(هنگامى كه آنها، تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند، پراكنده می شوند و به سوى آن می روند و تو را ايستاده به حال خود رها می كنند) . 🔶خوب اينها چه كسانى بودند كه در نماز جمعه پيامبر صلى الله عليه و آله را رها كردند؟ آيا غير از صحابى بودند؟ [در تفسير سيوطى و الدر المنثور آمده كه فقط دوازده نفر- هفت زن و پنج مرد- باقى ماندند] . 🔶سپس اضافه كردم اگر می گويى حديث داريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: صحابه مرا لعن نكنيد پس چرا معاويه دستور لعن و سبّ حضرت على عليه السلام را بر روى منابر داد؟! به حدى كه ساليان طولانى خطيب هاى جمعه در بالاى منابر، لعن اميرالمؤمنين عليه السلام را می كردند. . 🔶و حتى خطيب جمعه اى كه در خطبه نماز جمعه لعن بر حضرت را فراموش كرده بود در راه بازگشت- هنگامى كه متوجه شد- همانجا ايستاد و يك ساعت بر روى شتر، حضرت على عليه السلام را لعن كرد، لذا در آن مكان مسجدى به نام مسجد لعن ساختند. . 🔶همچنين مباحث ديگرى مطرح شد و در پايان به او گفتم: شما در هنگام وضو پايت را می شويى يا مسح می كنى؟ گفت: می شُويم. . 🔶گفتم: آيا شما بر خلاف قرآن و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سيره اهل بيت عليهم السلام عمل می كنى؟ چون كه در قرآن می فرمايد: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ»(مائده 6) ؛ (اى كسانى كه ايمان آورديد، هنگامى كه به نماز می ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد و سر و پاها را تا مَفْصَل مسح كنيد) بعد از اين بحثها آن عالم سنّى گفت من شيعه شدم.
📚 : آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا: اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است ! اگر کم کار کند، میگویند تنبل است ! اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند ! اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است ! اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است ! اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست ! اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است ! و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین ! لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد و جز از خداوند نباید از کسی ترسید. پس آنچه باشید که دوست دارید. شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود ملانصرالدین وقتی وارد طویله میشد به خرش سلام میکرد.... گفتن : ملا این که خره نمیفهمه که سلامش میکنی...!!! گفت : اون خره ولی من آدمم من آدم بودن خودم رو ثابت میکنم، بذار اون نفهمه....!!! حالا اگه به کسی احترام گذاشتی حالیش نبود، اصلا ناراحت نباشید شما آدم بودن خودتون رو ثابت کردید بذار اون نفهمه...
یکی از دوستان قدیمی که در ارتش زمان شاه، با درجه تیمساری خدمت می کرد روزی مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود: تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند. در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم. دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدیت دروس را می خواندیم. یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی میکرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند. هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی دانم! اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم افکار مختلفی ذهنم را آزار می داد. از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل، خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه، در گوشه بازداشتگاه، به حال خود رها کرد. آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب، گذشت و گذشت، تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، سپری شد. صبح روز نهم، مجددا" دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی، بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند. افکار مختلف و آزار دهنده، لحظه ای مرا رها نمیکرد و شدیدا در فشار روحی بودم. وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من، در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند. وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود، آهسته پرسیدم، دیدم وضعیت او هم شبیه من است! ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم. رئیس دانشگاه، با خوشروئی تمام، با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما، کاملا آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد: هر کدام از شما، که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را، در سطح کشور بعهده خواهید گرفت، و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید و در مقابل اعتراض ما گفت: این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان، حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر، کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید! در خاتمه نیز، از همه ما عذرخواهی گردید و همه ما نفس راحتی کشیدیم. زیر پایت چون ندانی، حال مور همچو حال توست، زیر پای فیل
🔵آقای ظریف در سفر اخیرش به پاکستان در پایان مذاکرات معمول به وزیر خارجده پاکستان گفته بود من از طرف رهبر ایران یک پیغام برای شما دارم *اینکه از ائتلاف سعودی علیه یمن خارج شوید او خیلی سریع و صریح گفته بود باشه* 🔹آقای ظریف تعجب کرده بودند و گفته بودند، در دیپلماسی ما یاد گرفته ایم که سریع و صریح موضع نگیریم! *شما چطور این قدر سریع و آنهم با صراحت گفتید باشه بدون اینکه چانه زنی داشته باشید؟* 👌🏻 *وزیر خارجه پاکستان به آقای ظریف گفته بود اولا رهبر ایران اگر امروز به پاکستان سفر کند، به جای 18 کیلومتری که در سفر زمان ریاست جمهوری ایشان به پاکستان، مردم به استقبال رفته بودند، این استقبال به هشتاد کیلومتر خواهد رسید!* 🔹 *ضمنا ما بررسی کردیم و دیدیم در طول این چهل سال هر کس به شما اتکا کرد سر جاش مونده (حزب الله، حماس، بشار،انصارالله، حشد الشعبی های عراق و...)* 👌🏻 *اما هر کس به آمریکا اتکا کرد تخته را از زیر پایش کشیدند (شاه، صدام، بن علی، مرسی،قذافی، بن لادن و...)* ✅ *لذا عقل حکم میکند که با ایران همراه شویم تا اعوان و انصار آمریکا* سلامتی مقام معظم رهبری صلوات...💗
⭕️ قربانی کردن ایرانی‌ها جلوی پای عروس 🔺رسمه به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد قربانی می‌کنن. این رسم رو کومله هم اجرا می‌کردن، با این تفاوت که قربانی‌ها جوانان اسیر ایرانی بودند یک بار چند نفر از ما رو برای دیدن عروسی دختر یکی از سر کردگان کومله بردن. 🔺بعد از مراسم، اون عفریته گفت: "باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم". دستور داده شد قربانی‌ها را بیارن. شش نفر از مقاوم‌ترین بچه‌های بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آنها ۱۴ سال نمی‌شد را آوردن و تک تک سر بریدن... 🔺شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پر پر می‌زدن و آنها شادی و هلهله می‌کردن. اما این پایان ماجرا نبود. اون دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردن و این دوازده نفر رو هم سر بریدن. من و عده دیگری از برادران رو که برای تماشا برده بودن، به حالت بیهوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت، مجددا ما رو روانه ی زندان کردن... 📚حکایت فرزندان فاطمه جلد۱،
نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد. پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند چشمش به نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد . نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه خداوند نخواهد به خداوند یقین و باور داشته باشید. 🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3) 🌹حق غنّی است، برو پیش غنی 🌹نزد مخلوق، گدایی بس کن ┛
🌹🌹كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام / هدیه‌ی سیدالكریم علیه السّلام 🌹 طلبه سیّدی، پس از آنكه مقطعی از درسش را در نجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد. دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی می شود جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند، تا پس از تحقّق آن دختر به خانه بخت برود. 🌺 شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود: یك جفت گوشواره، 4 عدد النگو، 2 عدد پیراهن، 2 قواره چادری و 2 جفت كفش. 🌹 اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود، لكن برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود. ایشان ناامید از انجام شرط، عازم قم می شود. امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند. 🌺 آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد. تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است. در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد. در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد. 🌹چند لحظه بعد، كسی دست روی شانه‌اش می گذارد و آرام به گوشش می خواند: كه آقا، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد، بسته ای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمی كند، امّا، بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند. نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد. بسته را می گشاید. درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود: 🌺 2 جفت كفش زنانه، 2 قواره چادری، 2 عدد پیراهن، 4 عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره. 🌹 «اين طلبه كسی نبود، جز مرحوم آيت الله العظمی مرعشی نجفی از علماء فقيد و مراجع تقليد عظام كه پس از اين كرامت نيز «خادم افتخاری» آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السّْلام شده و تا آخر عمر شريفشان اين مدال خادمی را به سينه داشتند.»
🌹🌹كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام / هدیه‌ی سیدالكریم علیه السّلام 🌹 طلبه سیّدی، پس از آنكه مقطعی از درسش را در نجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد. دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی می شود جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند، تا پس از تحقّق آن دختر به خانه بخت برود. 🌺 شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود: یك جفت گوشواره، 4 عدد النگو، 2 عدد پیراهن، 2 قواره چادری و 2 جفت كفش. 🌹 اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود، لكن برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود. ایشان ناامید از انجام شرط، عازم قم می شود. امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند. 🌺 آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد. تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است. در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد. در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد. 🌹چند لحظه بعد، كسی دست روی شانه‌اش می گذارد و آرام به گوشش می خواند: كه آقا، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد، بسته ای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمی كند، امّا، بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند. نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد. بسته را می گشاید. درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود: 🌺 2 جفت كفش زنانه، 2 قواره چادری، 2 عدد پیراهن، 4 عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره. 🌹 «اين طلبه كسی نبود، جز مرحوم آيت الله العظمی مرعشی نجفی از علماء فقيد و مراجع تقليد عظام كه پس از اين كرامت نيز «خادم افتخاری» آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السّْلام شده و تا آخر عمر شريفشان اين مدال خادمی را به سينه داشتند.»
۰۹۱۲۱۲۳۲۹۵۸ فرشچی هستم خونه خ پلیس
شهرک محلاتی میدان شاه ابتدای خ مروارید کانون ورزشی امی المؤمنین،اقای شمس یا یاوری