اَلسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا سَفِیرَ الحُسَینِ(ع) یَا مُسلِم بنِ عَقِیلِ شهری که دعوت کرده بود از آفتاب ای مرد وقت وفای عهد،خود را زد به خواب ای مرد افسوس متن و خط و مُهر نامه‌هاشان را انکارها کردند روز انتخاب ای مرد (دارم برایت روضه می‌خوانم، که خود بهتر آگاهی از این دردهای بی‌حساب ای مرد) وقتی که سر چرخاندی، از جمعیت مسجد دیدی فقط تنهایی‌ات را در رکاب ای مرد دادند با شمشیر و سنگ و دشنه و دشنام آیینه‌های اعتمادت را جواب ای مرد آبی طلب کردی ولی دریای احمر شد در دل چه سرّی داشت آن‌دم ظرف آب ای مرد آوارگی‌هایت به خاطر ماند و باقی نیست از کوفه‌ی آن عصر،جز قصری خراب ای مرد خون گریه کردی غربت او را شجاعانه وقت شهادت، ای سفیر آفتاب ای مرد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky