ای شمع سوزان! جمع کن خاکسترم را
سنجاق کن بر سینۀ سنگت پرم را
پاییز جاری شد درون باغ سبزم
با خود ببر ای باد! برگ آخرم را
سودی نبردم از شراب عشق جز درد
راحت شدم وقتی شکستم ساغرم را
قلبم صدف بود و تو آن را باز کردی
دادی به آب بیوفایی گوهرم را
سلطان قلبم بودم و بردی به تاراج
با لشکر مژگان خود تاج زرم را
دریای مهرت خشک بود از ابتدا هم
بیهوده دادی راه ناو و لنگرم را
آن دوستت دارم که گفتی باورم شد
با بیمحلّی ذبح کردی باورم را
قبل از وفاتم از گناه عشق پاکم
پاکم؛ که در دنیا چشیدم کیفرم را
#زینب_نجفی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky