مینویسم برایت ای معشوق داستان غم شرر بارت
داستانی که مینویسم از شیوههای توجه یارت
من تو را دوستتر ز جان دارم یادت آمد به پیرهنهایت
دکمه از پشت بهر آن سازم نرسد دست تو به اینجایت
عاشقانه بدست خود بستم دکمه ها دانه دانه با احساس
تا نوازم به دکمه سرانگشت ترسم از رنجش تو ای الماس
آری آری چو وا کنی آغوش فاصله قد دکمه ممنوع است
حین آغوش عاشق و معشوق سخنی جز چکامه ممنوع است
پیرهن را بلند و چین وا چین دامنی لایه لایه و گلدار
گامهایت به رقص میدارد باغ و بستان و عاشقی تبدار
شانه را از برای آن سر دوش پل زنم دکمه ای گذارم روش
تا نشان و حمایلی باشد افسر سربلند مخمل پوش
بر یقه چین چنان گل صد برگ خانه ی گل برای آن گلبرگ
چاک در یقّه اندکی مخفی نقش پیراهنت بسان ارگ
نقش آجر نمای زیگورات حک شده بر قد چغازنبیل
از برایت جلیقه میسازم تاج بر سر به دست خود زنبیل
این چنین میروی به بر این دامن تند نه اندکی بمان با من
خاطراتی ز نور هم بشنو مه جبین گلعذار زیباتن
میروی با پیجامه گلدار پای را موزه بر کمر دستار
یک کمی باز گرد و تلمیحی، لب به خنده سلاح آتشبار
هر کجا می روی تو ای خوشخو گلنسا لاله لب کنار جو
زمزمه بر لبم همی می گو در پناه خدای حق یاهو
#بداهه#نور#محمدی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky