کوچه تا دلگیر شد از درد کودکهای تنها شهر پر شد از مترسکها ، عروسکهای تنها در خیابانهای خالی از وجود عشق رفتن مجلس ختم است جمع نامبارکهای تنها خنده گم شد لابه لای سردی تلخ بزکها گریه شد مرهم برای زخم دلقکهای تنها خسته‌ام از بوق سرسام‌آور شهر شلوغ و نیست آواز قشنگی از چکاوکهای تنها باز دلتنگم برای دشت مخمل گونه سبز باز دلتنگم برای بوی میخکهای تنها اهل شالیزار عشقم اهل تهران نیستم پس او نمی‌فهمد مرا همچون مترسکهای تنها روسری سر می‌کنم با برق پولکهای رنگی می‌روم دنبال باغ ترد پیچکهای تنها ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky