دیشب که چشم شهر مست خواب شیرین بود زینب کنار مادرش تا صبح غمگین بود دست دعا در ربنای خانه می‌لرزید انگار لکنت بر زبان سرخ آمین بود با جان پیغمبر چه می‌کردید ای مردم آیا مودت با ذوی القربای او این بود؟ با زخم بازو، زخم پهلو، زخم ابرویش من شک ندارم درد او تنهایی دین بود من شک ندارم درد او تنهایی حیدر در التهاب لحظه‌های سخت تدفین بود حیف دعا! حیف غم الجار ثم الدار! این شهر تنها مستحق چوب نفرین بود درد یتیمی درد سنگینی‌ست این یعنی مادر میان بستر خود نیز تسکین بود @shaeranehowzavi