🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 7⃣ 🌺کوله پشتی به هر جان كندني بود تا چند قدم آوردمش و پهلوي صندلي‌اش گذاشتم واو با لبخندي پر معني تشكر كرد و باز ساكت نشست. خيلي سعي كردم در بين راه با او آشنا شوم و جريان سنگيني كوله را جويا شوم ولي جواب‌هاي كوتاه و پرمعني‌اش در مقابل سؤالات با مقدمه‌ي من، مجال اين آشنايي را پيش نياورد. از درب اعزام نيروي سپاه تا منطقه‌ي عملياتي‌مان فاصله خيلي بود ولي مجالي براي آشنايي پيش نيامد. به منطقه كه رسيديم موقع پياده شدن با همان زحمت و دردسر كوله‌ي سنگين را بيرون آورد و كنار جاده گذاشت. حدود يك ربع منتظر ماشين ديگري شديم كه ما را به خط ببرد. مي‌گفت بايد جوري ماشين بايستد كه خيلي از ما فاصله نداشته باشد كه هي با درد سر، كوله را به دنبال بكشيم. من شروع به مقدمه چيني كردم كه بپرسم در كوله چه دارد كه ماشين سر رسيد و مقدمه به مقصد نرسيد. كوله را با زحمت به كمك هم بلند كرديم و در قسمت عقب ماشين انداخته و ماشين با شتاب به طرف خط حركت كرد. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم