🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #برای_زینأب
🌹 روایت زندگی #شهیدمدافعحرم_محمد_بلباسی
قسمت 2⃣8⃣2⃣
بچه ها که از پارک برگشتند، هر سه تا را به حمام بردم. شب شده بود که گوشی ام زنگ خورد. خانم بشیری¹ بود. بعد از احوال پرسی گفت:
« اصلا نگران نباشیها! خبر تکذیب شد. »
بنده خدا می خواست مرا از نگرانی درآورد، اما خبر نداشت من اصلا چیزی نمی دانم. گفتم:
« چی تکذیب شد؟ »
گفت:
« خبر شهادت آقامحمد! »
دنیا روی سرم خراب شد. همان لحظه حس کردم فاصله من با محمدم از زمین تا آسمان شده است؛ از فرش تا عرش؛ و دیگر دستم به او نخواهد رسید. تلفن که قطع شد، بدون این که به بچهها شام بدهم، به زور آنها را خواباندم؛ می خواستم اگر خبری رسید، یکهو درگیرش نشوند. بعد تسبیح به دست گرفتم و درست همان جایی نشستم که آن شب محمد داشت میرفت. گوشی تلفن را برداشتم و به حسین آقا² زنگ زدم. با آن که قضيه را میدانست، گفت:
« چیزی نیست! شما نگران نباش! »
دیدم بی فایده است؛ این هـا اگـر خـبـری هم باشـد، به این راحتی به من نمی گوینـد. بـرای همیـن رفـتـم سـراغ گوشی آقامحمـد. چشم تان روز بد نبیند! تـا تلگرام گوشـی را بـاز کـردم، کلی پیام و عکس جلوی چشمانم رژه رفت. یکی می گفت:
« یا حضرت زینب! صبر بده! »
آن یکی می گفت:
« حاجی! مـا منتظرت هستیم! »
طاقتم طاق شـد؛ دوباره گوشی را برداشتم و به آقای بشیری و آقای نوروزی زنگ زدم. آقای بشیری گفت:
« رحیم کابلی شهید شده، ولی محمد و یه عـده دیگه تـوی محاصره هستن. »
اما وقتی از آقاعلی رضا پرسیدم، همان لحظه زد زیر گریه. من فقط توانستم جیغ بزنم و بگویم:
« نـه امکان نداره! »
نمی توانستم باور کنم! محمـد بـه مـن قـول داده بـود کـه برگردد! اگر قرار بود شهید شـود، حتمـاً مـرا آماده می کرد.
--------------------------
۱. از دوستان بسیار خوب و صمیمی ما در تهران، که این رابطه حتی بعد از آمدنمان مازندران هم ادامه پیدا کرد.
۲. حسین بلباسی فرزند شهید علیرضا بلباسی، آقامحمد قبل از رفتن، حسین اقا را وصی خود کرده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #برای_زینأب
🌹 روایت زندگی #شهیدمدافعحرم_محمد_بلباسی
قسمت 3⃣8⃣2⃣
اصـلا شـماره هتل مشهد را گرفته بود تا جا رزرو کند که وقتی برگشـت، با هم برویـم زیـارت. با ایـن هـمـه امید به زندگی، مگر ممکن اسـت شـهید شـده باشـد؟!
در دل اینها را می گفتم و به خودم امیـد می دادم که خبر اشتباه است؛ اما واقعیت این بود که دنیا روی سرم خراب شـده بـود و خانه برایم بـا خرابه شـام فـرقـی نداشت. تکیه به دیوار دادم و نشستم. هنوز تسبیح دستم بود، اما دیگر ذکر نمیگفتم. حتی اشـک هـم نمی ریختم. تمام زندگی ام با محمد، مثل فیلم ویدیویی از جلوی چشمانم گذشت. به روزهای آخـر و تماس های تلفنی اش از سوریه که رسیدم، صـدای زنـگ خـانـه آمـد. عمومجتبـی بـا پـدر و مـادرم بودند. عمومجتبـى مـدام سعی می کرد دلداریام بدهد که خبر تکذیب شـده و واقعیـت نـدارد. در این فاصله، آقارسـول هـم سکینه خانم را به خانه ما آورد. پدر و مادرم، آدمهای لطیف و کم طاقتی هستند؛ در آن لحظات، با چه زحمتی خودشان را نگه داشته بودند تا من متوجـه اصل قضیه نشـوم. مامان مفاتیح برداشـت و شـروع کـرد بـه خـوانـدن دعـا. عمومجتبی هم گفت:
« میرم یه ربع بخوابم. خیلی خسته ام. »
عمـو کـه خوابید، مـن یواشـکـی سـراغ موبایلش رفتم. می خواستم ببینم خبر جدیدی هست که یک دفعـه حسین آقا پیامـی بـا ایـن مضمـون فرستاد:
« محمدجان! شهادتت مبارک! »
بعد هـم عکس پیکر محمد که روی زمین افتاده بود، با همان صـورت آنکارد شـده، جلوی چشمم ظاهر شـد؛ شبیه کسی بود که انگار سالهاست خوابیده.
فریاد «یا حسین» و «یا زینب» من به همـه فهماند که دیگر می دانم چه اتفاقی افتاده است. خانه صحرای کربلا شـد. مـادرم خیلی بی تابی می کرد. سکینه خانم سریع شربت بهارنارنج درسـت کـرد. بعـد از چند دقیقه به خـودم آمـدم. بلنـد شـدم وضو بگیرم. جلوی آینـه کـه قـرار گرفتم، با خودم گفتم:
« محبوبـه! تو دیگه تموم شدی. بعد از محمد که زندگی معنا نداره. »
آن لحظـه بـرای من، یعنی بـرای محبوبه بلباسی، زمـان تا همیشه متوقف شد؛ از هفدهم اردیبهشت سال ۹۵، دیگـر زمـان برایـم مفهومی ندارد. محمـد بـرای مـن، طـلـوع ثانیههای جدید بود! وضـو که گرفتم، آمدم وسط هال رو به قبله ایستادم و دو رکعت نماز شکر خواندم. سلام نماز را می دادم که مادرشوهرم آمـد. همان طور که روی سجاده نشسته بودم، جلو آمد و سرم را بوسید.
از همان لحظه، دنیای بدون محمدم شروع شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #برای_زینأب
🌹 روایت زندگی #شهیدمدافعحرم_محمد_بلباسی
قسمت 4⃣8⃣2⃣
همان شـب مـوضـوع را بـرای فاطمه، حسـن و مهـدی توضیح دادم. گفتم:
« یادتون میاد بابایی، شـب آخـر که میرفت، گفت شاید برگردم، شاید هم برنگردم؟! الان بابایی رفته پیش خدا و دیگه برنمی گرده. بابایی شهید شده! »
بچه ها کوچک بودند و مفهـوم شـهادت را نمی دانستند. مهـدی اصلاً درکی از نیامدن بابا نداشت و گفت:
« بابایی کی میاد؟ »
فاطمـه بهت زده بـه مـن نـگـاه می کرد. حسـن بـه حرف هایم می خندید. خانه غلغله شـده بود. پارکینگ و کوچـه پـر از آدمهایی بود که خبر را شنیده و آمده بودند تا ببینند واقعیت دارد یا نه. نمیخواستم بچه ها درگیر هیاهوی بیرون از خانـه شـوند؛ برای همیـن دوباره آن ها را خواباندم. تا آن شـب هـنـوز بـه کـسـی نگفته بـودم کـه بـاردار هستم، اما دیگر این کار جایز نبود؛ سکینه خانم را به گوشه ای بردم و یواشکی به او گفتم که حاملـه ام. بنـده خـدا! زبانش بند آمده بود. بهت زده گفت:
« باشـه! »
قرار گذاشتیم کـه تـا دو روز به کسی چیزی نگوید تا فضا آرام تر شـود. الان كـه فـكـر می کنم، می بینـم روزهای تلخ و شیرینی بود. انگار یک دفعه به آدم ارتقاء درجـه میدهند و او را از صفـر بـه صـد میرسانند؛ حـس فوق العادهای است. میدانی که برای این همه صبـر در برابر مصیبت، به تو جایزه ای شیرین می دهند که حلاوتـش، غم هایت را سبک تر می کند. تمام آن لحظـات، ایـن حرف محمـد در گوشم می پیچید که می گفت:
« اگه شهید شـدم، هرکس هر کاری بکنه، برام مهم نیست. اما دلم می خواد تو رو قوی و محکم ببینم. چشـام دنبال توئه کـه ببینم چیکار میکنی! »
برای همین، وقتی فهمیدم پیکری در کار نیست، باز هم متانت و وقارم را از دسـت نـدادم و صـبـوری کـردم. حتی وقتی خبرنگارها از حال و روزم می پرسیدند، خیلی محکم می گفتم:
« تمام سختیهای ایـن روزهای من و بچههـام، تمـام اشـک هایی که ریختیم، فدای یه لحظه از ظهر عاشورای حضرت زینب(سلاماللهعلیها)! »
و واقعـا بـه ایـن حرفم باور داشـتم. حتی وقتی بحث پس گرفتن پیکرها شـد، گفتم:
« اگر قرار اسـت بابت پس گرفـتـن جـنـازه محمـدم، پولی به آن حرامیها بدهید، من راضی نیستم! »
نمیدانم آن روزها خداوند چه توانی به من داده بود که این طور محکم ایستاده بودم. مدام شکرگزار بودم که گرفتار مصيبت شدم، نه گرفتار معصیت. به خودم میگفتم که:
" مصیبت، یک تلخیِ شیرین است؛ آن هم اگر از نوع شهادت باشد. "
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #برای_زینأب
🌹 روایت زندگی #شهیدمدافعحرم_محمد_بلباسی
قسمت 5⃣8⃣2⃣
داشتم بزرگ میشدم و این بزرگ شدن را حس می کردم. این حالت مختص من هم نبود. در آن مدت جوانهای زیادی به خانه ما آمدند و گفتند که برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده اند. میشد جریان سازی خون شهید را خیلی قشنگ احساس کرد!
مانده بودم چرا دشمن نمی فهمد خون هر جوان رشیدی که از ما بر زمین می ریزد، صدها عاشق دیگر تربیت میکند تا راهش را ادامه دهند.
آن روزها تازه حس کردم که در تمام این سالها چه بر سر خانواده های شهدا آمده است. چه تنهایی ها کشیدند! چه دردها که تحمل کردند تا اسلام، انقلاب و راه شهدا زنده بماند! و ما تصور می کردیم همین کارهای اندکی که می کنیم، جبران دِینی است که به آنها داریم. فکر میکردم باید بروم و دست و پای همسران و مادران شهدا را ببوسم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰 امام هادى عليه السلام:
✍ النّاسُ فِي الدُّنيا بِالْأَموالِ وَفىِ الاْخِـرَةِ بِالاَْعـمالِ.
⚫️ ارزش مردم در دنيا وابسته به اموال است و در آخـرت بـه اعـمال.
📚 بحارالانوار ، ج۷۸ ، ص۳۶۹
#حدیث_روز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔷 هر روز با یک شهید همراهیم...
به نیت ظهور حضرت حجت بن الحسن(عَجَل الله تَعالیٰ فَرَجَهْ الشَریف)
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
14.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🖌 ماجرای دیدار حاج مومن با امام زمان (علیه السلام) در مسجد سردزک
❤️ من تا امام زمانم رو نبینم غذا نمیخورم
☘ مسجدی بسیار زیبا و قدیمی که فراموش شده است.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯صلوات خاصّه امام هادی علیهالسّلام
الهی بعلی بن محمد الهادی؛ عجل لولیک الفرج
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❤️و چقدر مهربانید شما...
🔥و چقدر نمک نشناسیم ما...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم