🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 4⃣2⃣ 🌺شفاعت تمام کلامشان سلامی بود، کوتاه، مختصر و مفید؛ امّا در صدای هر دو لهیب پیامها زبانه می کشید. آنگاه از زبان مادر سخنانی شنیدم که پاک گیج شدم. اصلاً باور نکردنی است. این است که میگویم اعجاز است. مادر سر را به زیر افکنده بود تا نگاه مادری اش، قلب فرزند را نرباید و از راهش بازندارد و فرزند نیز این سان. مادر گفت: «عزیزم نیامده ام که تو را ببینم که نه خودت چنین چیزی را می پسندی و نه من. برای کاری آمده ام. کارَت داشتم ...» از خودم پرسیدم: «چه کاری میتواند مادر را از خانه و شهر به پادگان نزد فرزندش بکشد؟ کاری که یک مادر با فرزند دارد، معمولاً نان خریدن، درب خانه را باز کردن، برای انجام کاری نزد خاله اش فرستادن و کارهایی است از این دست. این چه کاری است که مادر تمام کارهایش را رها میکند و به پادگان می آید تا فرزند، آن هم در لباس رزم برایش انجام دهد؟» بشنوید کلام آن زهرا را، پیام آن زینب را به حسین اش: «عزیزم میدونم که برات هیچ خدمتی نکردم. تو بودی که راه مسجد رو نشون من دادی، نه این که من راه مسجد رو به تو یاد بدم. تو بودی که توی خونه معلّم من بودی، نه من معلّم تو. تو بودی که راه زندگی رو به من آموختی. اولین بار اسم زینب (س) رو از زبون تو شنیدم. تو بودی که ... ببین مادر! حقی به گردنت ندارم؛ تویی که حق به گردنم داری ...» ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم