🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴
#پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_کمپ ملحق
قسمت 8⃣4⃣3⃣
✍ بیشتر وقتِ بچهها در صفوف آمار سپری میشد. موقع آمار باید به ستون پنج، روی دوپا مینشستیم; زانوهایمان را مانند ماتمزدهای بغل میگرفتیم; سرها را لابهلای پاها فرو میبردیم، تا فرمانده و یا یکی از افسران ارشد سر برسد و آمار بگیرد. در کمپ تا آمار بیستوچهار آسایشگاه تمام نمیشد، اجازه نداشتیم از صف بلند شویم. برای داخلباش، ظهرها ساعت یازده و عصرها ساعت پنج، با صدای سوت سرنگهبان وارد بازداشتگاه میشدیم. در طول چند سال اسارت، هیچوقت ماه و ستارهگان را ندیدم. در اسارت هفتهای دوبار آن هم روزهای یکشنبه و سهشنبه نوبت تراشیدن اجباری ریش بود. من به خاطر نداشتن ریش، از این قانون معاف بودم. برای اصلاح صورت، هر تیغ سهمیۂ پنج نفر بود. اولین کسی که تیغ استفاده میکرد، نوبت بعد آخرین کسی بود که ریش خود را میتراشید، بچهها در طول هفته، هم راحتی تیغ تیز و هم عذاب تیغ کُند را تجربه میکردند. بعد از اصلاح سر یا صورتمان، مسئولین بازداشتگاهها باید تیغها را طبق آماری که تحویل گرفته بودند، تحویل میدادند. وای به حال اسرا اگر یک نصف تیغ کم میآمد; عراقیها دمار از روزگارمان در میآوردند. هر ماه یک بار نوبت تراشیدن موی سرمان بود. سهمیۂ هر چهار نفر، یک تیغ بود.
لباس ما زرد رنگ و سرمهای بود. عراقیها در نیمۂ دوم سال۱۳۶۸ به علت کمبود لباس زرد، به اسرایی که در سولهها به سر میبردند، لباسهای سورمهای رنگ دادند. به این لباسهای یک تکه بیلرسوت میگفتند. مثل لباسهای سمپاشهای اداره مالاریای زمان طاغوت بود قسمت پشت و جلوی پیراهنمان علامت اختصاری«P.W» اسیر جنگی بود که خاکستری رنگ بود. روی جیب بالای سمت چپمان و پشت پیراهنمان این علامت دوخته شده بود. اگر این دو تکه اتیکت پارچهای را از قسمت جلو و پشت پیراهنمان میکندیم، به همان اندازه از پیراهنمان بریده دیده میشد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم