🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴
#حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه
#شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 7⃣5⃣
🌴 تیر رسام
محل استقرار واحد، خط شلمچه بود. محور شناسایی هم نیزار کوچکی در همین منطقه بود. به خاطر دید مستقیم دشمن، امکان رفت و آمد در روز وجود نداشت. بچهها میبایست شب حرکت کنند و روز بعد را برای دیدهبانی در جزیره بمانند و فردا شب دوباره به مقر برگردند. از طرفی نمیتوانستند قایق را در اطراف جزیره رها کنند. یعنی باید افراد دیگری آنها را میرساندند و شب بعد دوباره برای آوردنشان جلو میرفتند. آن شب نوبت شهیدکاظمی و شهید مهردادخواجویی بود. هر دو آماده شدند. بچهها آنها را به محل مورد نظر رساندند و برگشتند. قرار شد فردا شب دوباره به سراغشان برویم .
روز بعد نزدیکی های غروب مه غلیظی تمام منطقه را پوشاند، وجود این مه، به خصوص در شب، مشکل جدی و اساسی در کار تردد ایجاد میکرد. اصلاً
نمیتوانستیم جهت را تشخیص دهیم و مسیرحرکتمان را مشخص کنیم. استفاده از قطبنما هم به دلیل تلاطم آب و در نتیجه تکانهای شدید قایق امکان نداشت. با همهی این حرفها گروهی که قرار بود برای آوردن بچهها بروند، حرکت کردند. اما چند لحظه بعد دوباره برگشتند و گفتند که به هیچ وجه امکان جلو رفتن نیست و آنها نتوانستهاند راه را پیدا کنند. هوا سرد بود و این سرما در شب شدت بیشتری میگرفت. کاظمی و خواجویی هم امکانات مناسبی برای ماندن در جزیره نداشتند، چون اصلاً نیروی شناسایی نمیتواند وسایل زیادی با خودش حمل کند؛ به همین سبب باید هرچه سریعتر برای بازگرداندن بچهها فکری میکردیم. اما چاره چه بود؟ زمان میگذشت و هوا سردتر میشد و ذرهای از شدت مه کاسته نمیشد. بیست و چهار ساعت از رفتن بچهها گذشته بود و تا آن لحظه قطعاً سختیهای زیادی متحمل شده بودند.
محمدحسین به در جریان تمام این قضایا بود، یک لحظه از فکر بچهها بیرون نمیآمد. سعی میکرد تا راه مناسبی پیدا کند. عاقبت فکری به ذهنش رسید. تعدادی تیررسام پیدا کرد و آورد. گروه دیگری تشکیل داد و به آنها گفت:
« شما حرکت کنید. من هر چند لحظه یک بارتیری به سمت جزیره شلیک می کنم. شما جهت حرکت تیرها را بگیرید و بروید جلو، در بازگشت هم به محل شلیک توجه کنید و عقب بیایید. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم