🌷 به اسم حبیب 🌷
🔴
#عمار_حلب
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهیدمدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
قسمت 4⃣8⃣
از آن به بعد، ارتباطمان خیلی کمرنگ شد. زیاد تهران پیدایش نمیشد. وقتی هم که میآمد، چون دوستانش را ندیده بود، میرفت سراغ آنها. حتی عیدها هم آرزوی دیدنش به دلمان میماند. یا اردوی جهادی بود یا راهیان نور.
قضیهی ازدواجم که پیش آمد، خیلی کمک حالم شد. خصوصیات همسرم را میدانست. فامیل بودیم. در تصمیمگیری خیلی همکاری کرد. چیز دیگری به خاطر نمیآورم. فقط یادم هست آمد تو پارکینگ، خودش ماشین عروس را گل زد. یک بغل رز قرمز آورد. با همسرم پشت پژوی ۴۰۵ پدرشوهرم با همان رزها نوشتند «یاعلی». با این پیشنهاد حسین، ماشین عروسمان خیلی خاص شد.
توی مسیر تهران زنگ میزد برایم قیمه درست کن. جانش در میرفت برای قیمه. اگر همان روز هم برایش درست نمیکردم و اوضاع مهیا نبود، در چند روزی که تهران بود حتماً یک وعده برایش میپختم. دوران عقدش هم با خانمش می آمد و شبها میماند. خانه ما شصت و چهار متری بود و دوتا اتاق خواب کوچک داشت. آنها توی اتاق علیرضا میخوابیدند. صبح که بلند میشد، میگفت که اگر یک طبقه از یخچالتان را هم به ما بدهید، زندگی مسالمت آمیزمان را شروع میکنیم. آدمِ گیری نبود. اگر میدید بچه کوچک دارم و سخت است غذا درست کنم، سریع میرفت یک چیزی میخرید و میآورد. گاهی هم خودش دستی میرساند و غذا درست میکرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم