🌷 به اسم حبیب 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 0⃣9⃣1⃣ چشمانم را به زور باز کردم. دیدم سبیل به سبیل آدم دور من نشسته است. دقت کردم، دیدم عمار کنار من است. گفتم: « چقدر بو میدی برو اون‌طرف! » خندید و گفت: « اگه تو هم سه هفته حمام نرفته بودی، مثل من بو می‌دادی. » در آن مدت، به قدری شهدا را جابه جا کرده بودی تمام بدنش بوی خون می‌داد. یک بار رفتیم بالای سرش، گفتیم: « چیزی می خوای؟ » گفت: « هیچی نمی‌خوام. دیگه بدنم جون نداره. » بعد خندید: « جان مادرت تو شهید نشو! » گفتم: « چرا؟ » گفت: « چند روز پیش، شهید چاقی مثل تو رو چند نفری به زور عقب کشیدیم! » شهید همت فرمانده تیپ و لشگر نبود. وقتی محسن رضایی به منطقه می‌رود، می‌بیند همت چه کارهایی کرده، کسی که نه علم نظامی‌گری بلد بود و نه تجربه داشت. عمار هم اگرچه تحصیلات داشت؛ اما فاز خود را تغییر داد و وارد نظامی‌گری شد و موفق هم عمل کرد. کسی در طول چهار سال نمی‌تواند فرمانده تیپ شود؛ اما عمار پله ترقی را در یک سال و شاید کمتر از آن طی کرد. یکی دو مرحله فرمانده گردان پیاده بود. بعد فرمانده تیپ شد. به قدری تأثیرگذاری عمار در فرماندهی تیپ زیاد بود که حاج قاسم در دیدار آخر گریه می‌کرد و می گفت: « من عمارم رو از دست دادم. هیچ‌کس برای من عمار نمی‌شه. وقتی اون رو توی منطقه دیدم، یک لحظه فکر کردم همت مقابلم ایستاده. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم