🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 0⃣7⃣ خیلی وقت‌ها که با هندزفری، مداحی‌های گوشی خودش را گوش می‌داد. تا فلشش را می‌زد، صدای بچه‌ها درمی‌آمد که باز فلش محسن حججی! عاشق مداحی های محمود کریمی بود. با روابط عمومی خوبی که داشت، همه را راضی نگه می‌داشت. با این استعدادش خیلی خوب می‌توانست هرزگی کند؛ ولی اهل این کارها نبود. یک حقیقت را باید بگویم: با این‌که محسن در همه این ایام ریش داشت و عاشق اهل بیت علیهم السلام بود، از روزی که پایش به موسسه شهید کاظمی و سپاه باز شد، صد و هشتاد درجه ورقش برگشت. بعد از سربازی، زود ازدواج کرد. یکی از آرزوهای بچگی‌مان که به درخت تکیه می‌دادیم این بود که با دو تا خواهر دوقلو در روز مبعث ازدواج کنیم. محسن پای من صبر نکرد. من به بهانه‌ی این‌که وضعیت مالی‌ام بهتر شود، این دست و آن دست می‌کردم؛ اما محسن خیلی خوش بین بود. من هم که ازدواج کردم رفت و آمدهای خانوادگی‌مان شروع شد؛ اما دیگر این محسن، محسن قبل نبود. هنوز اهل بگو بخند و شوخی بود. دور هم جمع می‌شدیم و منچ بازی می‌کردیم، ولی فازش عوض شده بود. دفعه‌ی اول که می‌خواست برود سوریه، باهاش مخالفتی نکردم؛ ولی دفعه دوم گفتم: « فکر زن و بچه و زندگیت رو بکن. » می‌گفت: « دعا کن شرمنده نشم، دعا کن رو سفید بشم. » یک شب یکی از رفقا زنگ زد که دم در تو ماشین منتظرتم. احساس کردم صدایش می‌لرزد. می‌دانست توی فضای مجازی نیستم. پرسیدم: « چی شده؟ » گفت: « محسن اسیر شده! » باورم نمی‌شد. می‌گفتم شوخی می‌کند. چون ما با هم از این مدل شوخی‌ها زیاد می‌کردیم. وقتی عکس اسارتش را نشانم داد، دودَستی زدم توی سرم. نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. آن شب فقط دعا می‌کردم این خبر واقعیت نداشته باشد، یا بازی روانی دشمن باشد. یاد روزهایی می افتادم که در میان جمع به شوخی می‌گفتیم: « قیافه ت مثل شهدا می‌مونه. » روز تشعییعش نرفتم آن جلوها. حرف‌ها داشتم با محسن. حرف‌های نگفته بین خودم و خودش‌. توی آن شلوغی نمی‌شد‌‌. گذاشتم برای زمانی که آرامگاهش خلوت شود‌. 🗣 راوی: دوست شهید (حسین‌موسی‌عرب) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم