🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#سربلند
قسمت 6⃣1⃣1⃣
میگفت:
« چند دفعه کمدم رو زیر و رو کردن و همهی کتابهامو بردن. »
یاد گرفته بود که سریع کتابهایش را بین سربازها پخش کند. سلام بر ابراهیم و خاکهای نرم کوشک را زیاد میبرد.
از یک زمانی به بعد، شش دانگ حواسش رفت سمت کتابهای عقیدتی. از مرخصی که برگشت، تعدادی کتاب بهش دادم: خاطرات دکتر تيجان، المراجعات و اصول عقاید. شده بود محل رجوع سربازانی که برایشان شبهه ایجاد میشد. دهه اول محرم همان سال، هیئت مؤسسه برگزار نشد. بچههای پای کار یا دانشگاه بودند یا سربازی. محسن از پادگان زنگ زد:
« حاج احمد راضیه به این کار؟ »
گفتم:
« بابا نمیشه... نمیان! »
مرخصی گرفت آمد نجفآباد. کلاً سه نفر بودیم. تقسیم کار کردیم. محسن برای پنج شب آخر صفر پوستر طراحی کرد. در طول یک هفته با گوشی خودمان هر روز به بچهها پیامک می زدیم. از جاهای مختلف خيّر جور کردیم برای شام. سخنران هم دعوت کردیم. مداح پیدا نمیکردیم. سرشان شلوغ بود. محسن گفت:
« خودم پایه ام برای مداحی. »
اتفاقی، مداح هم جور شد. با وجود این، قرار شد زیارت عاشورای اول مجلس را خودش بخواند. این طوری مداحی کردنش هم شروع شد.
رفتیم طلائیه، بعد از اینکه منبری روضه خواند، محسن همه را به خط کرده سینه بزنیم. چند تا از مداحی های محمود کریمی را خیلی خوب خواند. از آنجا معروف شد به حاج محسن چیذری. بچهها میگفتند:
« حاج محمود رو میشناسی؟ این محسنشونه! »
ازش میپرسیدیم:
« برنامهی بعدی تون کجاست؟ »
میگفت:
« دیگه بیاید چیذر. »
کار به جایی رسید که دانشجویان آمده بودند که:
« ما مداح نداریم، میشه برای کاروان ما هم بخونی؟ »
🗣 راوی: دوست شهید (مجید شکراللهی)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم