🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 7⃣1⃣
سارا هم خواست پدر را به ماندنشان راضی کند، با جدیتی که التماس در آن موج میزد و نشان از آخرین تلاشهای او برای ماندن داشت، گفت:
« پس ما هم از اینجا، تکون نمیخوریم. »
حسین که اصرار بچه ها را دید، اول سؤال بیجواب چند دقیقه قبل من را داد:
« آره حاج خانم من میدونستم اینجا چه خبره. آگاهانه از شما خواستم بیايين دمشق. حالا هم یه جابه جایی تاکتیکی می کنید، درست مثل جابه جایی به رزمنده. »
دخترها باز قانع نشدند و گفتند:
« یا شما هم با ما بیا، یا همین جا میمونیم. »
و حسین به ناچار گوشهای از اتفاقات چند روز گذشته را بازگو کرد بلکه آنها را برای رفتن متقاعد کند:
« هفته پیش، وقتی شما ایران بودين، توی کاخ ریاست جمهوری، یه انفجار انجام شد که چند نفر از مسئولین سوریه کشته شدن. مسلحين تا داخل کاخ نفوذ کرده بودن و اون انفجار، نتیجه همکاری یکی از کارمندان کاخ با مسلحين بود. بعد از این ماجرا نخست وزیر سوریه فرار کرد به اردن و کابینه از هم پاشید. مسلحين تا پشت کاخ اومدن و یه طرف کاخ رو گرفتن. همون روز من به آقای بشار اسد گفتم به مردمت اعتماد کن و در اسلحه خونهها رو، به روشون باز کن، بذار اسلحه دس بگیرن و خودشون با دشمنشون بجنگن، ارتش سوریه که به تنهایی توان جنگیدن با مسلحين رو نداره! »
زهرا سؤالی پرسید که نشان می داد حسین دارد کاملا در همراه کردن او با خود موفق می شود:
« چرا نمیتونن؟! »
حسین خنده تلخی کرد و جواب داد:
« شما نباید فکر کنید اینجام مثل ایرانه و ارتش، یه ارتش کاملا وفاداره. درسته که بین.شون آدم های شجاع وطندوستی وجود داره ولی ارتش سوریه، ارتشیه که توش شکاف ایجاد شده بخشی از اونا به اسم ارتش آزاد با دولت میجنگن. توی این وضعیت نابسامان و دودستگی ارتش، یه عده تکفیری از بیرون مرزهای سوریه برای تسویه حساب تاریخی وارد سوریه شدهاند و هدف اصلیشون جنگ و کشتار شیعیان و علویون و حتی اهل سنته. »
درست شنیده بودم حسین به جای مسلحين گفت «تکفیری» و من جواب سوالم را گرفتم اما زهرا پرسید:
« چرا با اهل سنت میونه خوبی ندارن؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم