هو الشاهد
🌷آنچه باید از منوچهر مدق و فرشته اش بیاموزیم🌷
سالهای جنگ
وقتی فراخوان عمومی برای اعزام به جبهه مطرح شد منوچهر هم عازم جبهه شد . من خیلی تلاش کردم همراهی اش کنم اما گریه امانم را بریده بود. تصور دوری از او برایم خیلی دشوار بود . هر وقت می آمد آنقدر محبت می کرد که جبران می شد. البته این را هم بگویم زمانی از من و پسرمان فاصله می گرفت که به ما وابسته نشود اما وقتی من گفتم خاطره خوب به جا بگذار رفتارش تغییرکرد و مثل سابق شد.
من که طاقت دوری اش را نداشتم تصمیم گرفتم به جنوب بروم تا نزدیکش باشم. باور کنید کنار توپ و تانک بودن برایم بهتر از دوری بود .هربار که با ترکش های جدید دربدنش به خانه می آمد بیشتر می سوختم اما قول داده بودم که سد راهش نباشم.
یک بار شیمیایی شد اما آن روزها پزشکان هنوز اثرات شیمیایی را نمی شناختند و ما هم نفهمیدیم که چه بر سرش آمده تمام بدنش تاول زده بود و از چشمانش اشک می آمد .
پس از جنگ
همیشه صبور بود بعد از جنگ من از بودنش خوشحال بودم و او بی تاب با زخم هایی که روحش را می آزرد. اما شکایتی نداشت. از بنیاد شهید,سپاه و مردم هیچ نمی خواست. همیشه می گفت:د
اگر من اینجا هستم برای اینست که تو از من دل نمی کنی وگرنه چطور ممکن است گلوله موهایت را بسوزاند و با قیچی جدایش کنند اما عمل نکند. از ما بگذر خانم.
اهل کار و تلاش بود بعد از ظهر ها رستوران های سنتی یکی از اقوام کار می کرد و وقتی که می پرسیدم سختت نیست . می گفت برای خانواده کار میکنم چرا سختم باشد. نمی خواهم حسرت چیزی بر دلتان بماند.
همیشه مرا به تحصیل تشویق می کرد اما اثرات شیمیایی نگذاشت خودش به تحصیلش ادامه دهد سردردهای وحشتناک و خونریزهای بینی باعث شد پزشکان منعش کنند.
به چشمم آب شدنش را می دیدم و کاری ازدستم برنمی آمد او شاکر بود و از من می خواست که از او بگذرم . اما من با خودخواهی نمی خواستم از دست بدهمش از طرفی توان دیدن زجرهایش را هم نداشتم. علی و هدی (فرزندانمان) بیش از من به او محبت می کردند .حتی روزمادر بیش از من برای او هدیه می خریدند همین محبت برای او کافی بود.
لحظه های آخر بسیار دردناک بود قلبش بزرگ شده بود و ترکش کنار قلبش در آن فرو می رفت ریه ها از کار افتاده بود اما هنوز ذکر بر لب داشت وشکایت نمی کرد. هیچ گاه ابراز پشیمانی نکرد. مقاومت او مرا هم استوار می کرد. وقتی رفت به چشم خودم دیدم که جانم می رود با این وجود ناراحت نیستم.گلایه زیاد دارم اما هدف والاتر از این چیزها بوده و هست.
منوچهر مدق در سال 1379 پس از سالها جانبازی در راه حق به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
شهيد مدق عاشق آسمان بود و بیشتر وقت ها نمازش را در پشت بام خانه می خواند. همیشه می گفت: "آنقدر عاشق پروردگار هستم که نمی خواهم به این راحتی شهید شوم"
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم