هو الشاهد
#واینک_شوکران۱
قسمت 5⃣1⃣
🌲🌲تولد علی
واقعا نمی توانستم کسی را بین خودمان ببینم. هنوز هم احساسم فرقی نکرده. اگر کسی بگوید من بیشتر منوچهر را دوست دارم پکر می شوم. بچه ها می دانند.علی می گوید:
"ما باید خیلی بدویم تا مثل بابا توي دل مامان جا شویم".
می گویم: "نه. هر کس جاي خودش را دارد".
علی روز تولد حضرت رسول(ص) به دنیا آمد.دعا کردم آنقدر استخوانی باشد که استخوان هایش را زیر دستم احساس
کنم. همینطور هم بود. وقتی بغلش کردم احساس خاصی نداشتم. با انگشتهایش بازي می کردم. انگشت گذاشتم روي پوستش، روي چشمش. باور نمی کردم بچه من است. دستم را گذاشتم جلوي دهانش. می خواست بخوردش. آن لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چه. گوشه ي دستش را بوسیدم.
منوچهرآمد، با یک سبد گل کوکب لیمویی. از بس گریه کرده بود، چشمهاش خون افتاده بود. تا فرشته را دید دوباره اشکهاش ریخت. گفت:
"فکر نمی کردم زنده ببینمت، از خودم متنفر شده بودم".
علی را بغل گرفت و چشمهاش را بوسید. همان شکلی بود که توي خواب دیده بودش. پسري با چشم هاي مشکی درشت و مژه هاي بلند. علی را داد دست فرشته. روزنامه را انداخت کف اتاق. دوکعت نماز خواند. نشست، علی را بغل گرفت و توي گوشش اذان و اقامه گفت. بعد بین دستهاش گرفت و خوب نگاهش کرد.
گفت: "چشمهاش مثل توست. هی توي چشم آدم خیره می شود. آدم را تسلیم می کند".
⏪ادامه دارد.....
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم