🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 0⃣7⃣2⃣ سر وصدایی که از راهرو به گوش میرسید روز و شب نداشت و همیشه در رفت و آمد بودند. اگر چه وضعیت روحی و رفتارهایشان شاد وسر حال بود اما شرایط سلول ها را هر روز سخت تر از روزهای پیش می کردند. هرچه آستانه ی تحملمان را برای پذیزش شرایط کثیف و متعفن وتنگ وتاریک سلول بیشتر می کردیم آنها هم دایره مشقت را تنگ تر می کردند. فاطمه می گفت:" معمولا تغییر فصل وسرما به جنگ ها خاتمه می دهد. " سرما زودتر از موعد,از آن دریچه ی لعنتی که نبض حیات ما در آن می تپید به استقبالمان آمد.اصلا نمی شد به این سرما بی اعتنا بود و آن را حس نکرد. سرما لحظه به لحظه بیشتر می شد آنچنان که به فصل پاییز بودن تردید کردیم. در عین حال نمی خواستیم سرما را به یکدیگر تلقین و تحمیل کنیم. فاطمه پرسید: " بچه ها شما هم سردتونه؟ " -نه مگه بچه های آبادان هم سردشون می شه؟ -ما خورشید تو جیبامونه! -اصلا گرمای اینجا به خاطر سه تا آبادانی. خونگرمه!!! -نمی شه با این خونگرمیتون سلول به این کوچکی رو گرم کنید؟ ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم