🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴
#من_زنده_ام
قسمت 0⃣3⃣3⃣
از اینکه مادرم آنجا نبود که جان کندن مرا ببیند خوشحال بودم. فریادهای خوفناک و کلمه های نامفهوم گروهبان قراضه و لگدهایش نمی گذاشت در آن وضعیت باقی بمانم. برای اولین بار بود که راهرو سلول ها را به خوبی می دیدم، اگر چه فقط چند ثانیه وقت پیدا کرده بودم، اما متوجه شدم در راهرویی طولانی قرار دارم که دو طرفش درهای یک شکل و اندازه. نه در مقابل هم بلکه با فاصله ی یکی دو متر از یکدیگر قرار دارند.در دو طرف راهرو دوتا از درها باز بودند و دو نگهبان کابل به دست بالای سر عده ای ایستاده بودند که به نظر می آمد زندانی باشند. نگهبان ها به آنها امر و نهی می کردند و شلاق هایشان را با گرده های آنان تیز می کردند. فقط برای یک لحظه نگاهم روی آن زندانیان متوقف ماند. برف سفیدی که بر موها ومحاسن شان نشسته بود چهره های نسبتا جوان آنها را پیر و فرسوده نشان می داد. مشغول جارو کردن زمین بودند واصلا حواسشان به اطراف نبود. تنها چیزی که با چشمان معصومشان به آن خیره بودند، مسیر حرکت جارو بود. نزدیک به یلدای دوم و شروع زمستانی دیگر بودیم. می خواستم بدانم، اینها اسیر جنگی هستند یا زندانی سیاسی عراقی. وقتی از کنارشان عبور کردم با صدایی رنجور وبریده بریده در لا به لای سرفه هایم گفتم: " جوجه ها را آخر پاییز می شمارند. "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم