🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 2⃣3⃣3⃣ یادم افتاد که ((من یک ژنرال زن ایرانی مسلمان هستم پس باید مثل لقبم بزرگ باشم))! سرفه کنان عینک را از چشمانم برداشتم. دو نفر با همان هیبت و قیافه و سن و سالی که در راهرو دیده بودم در لباس زندانیان با عینک کوری آن طرف ایستاده بودند. اندام تکیده و استخوانی شان در آن لباس ها، هیبت شان را بسیار رقت بار کرده بود. در ضلع دیگر اتاق، تخت بیمار و میز کوچکی که مقداری گاز و پنبه و بتادین و چند ظرف خالی دارو روی آن چیده شده بود قرار داشت. آنها عینک بر چشم داشتند اما من بدون عینک به تماشای آنها ایستاده بودم. کلامی بین ما رد و بدل نمی شد. گاهی صداهایشان را صاف می کردند و من در جواب آنها از ته دل سرفه ای می زدم. اطرافم را کنترل می کردم که در فرصتی مناسب خودم را معرفی کنم اما سر و کله ی نگهبان پیدا شد و آن دو نفر را به جای دیگری برد و من با میزی که روی آن پنبه و گاز بود تنها شدم. پنبه و گازها به من چشمک می زدند و مرا وسوسه می کردند که مقداری از آنها را در جیبم بگذارم. همه ی حواسم به آن میز بود. به دنبال یک فرصت طلایی بودم و به هیچ چیز دیگر فکر نمی کردم. مدت زیادی بود که در محرومیت لوازم بهداشتی به سر می بردیم. از خودم پرسیدم این سرقت به چه قیمتی تمام خواهد شد؟ مردد بودم. دست هایم را از جیبم در آوردم و به حالت خبر دار ایستادم. دائما سر می چرخاندم و چشم می گرداندم; هیچ کس و هیچ چیزی که جنبنده باشد نظرم را جلب نکرد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم