🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹نامه سلیمان علیه السّلام به بلقیس🔹 سلیمان از این خبر جالب دچار حیرت و تعجب شد و تصمیم به پی گیری خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من درباره این خبر تحقیق و صحت آن را بررسی می کنم اگر حقیقت همان است که بیان کردی، این نامه را نزد سران قوم سبأ ببر و به آنان برسان، سپس در کناری بایست و نظر آنان را جویا شو. هدهد نامه را برداشت به سوی بلقیس رفت و او را در کاخ سلطنتی در شهر مأرب یافت و نامه را پیش روی او انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند: «این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از تکبر از دعوت من سرپیچی نکنید و همگی درحالی که تسلیم هستید نزد من بشتابید». ملکه سبأ، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فراخواند، تا بدین وسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر و پشتیبانی ایشان استفاده کند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید. چون ملکه موضوع را شرح داد، مشاورین بلقیس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبردیم، اهل فکر و تدبیر نیستیم، ما امور خود را به فکر و تدبیر تو واگذار کرده ایم و شئون سیاست و اداره مملکت را به تو سپرده ایم، شما امر بفرمایید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم و آن را اجرا می کنیم. ملکه از پاسخ مشاورین خود دریافت که بیشتر مایل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسندید و به آنان اعلام کرد که صلح بهتر از جنگ است، سزاوار عاقلان صاحب نظر اموری است که برای آنان نافع و نیکو باشد و خردمند باید حتی الامکان در حفظ صلح بکوشد و سپس در استدلال آن چنین گفت: هرگاه زمامداران بر دهکده ای غلبه کردند و بزور وارد آن شدند، آن را ویران می سازند، آثار تمدن را نابود و عزیزان آن سرزمین را ذلیل می نمایند، بر مردم ظلم و ستم روا می دارند و در بیدادگری افراط می نمایند، این روش همیشگی زمامداران در هر عصر و زمانی است، از این رو من هدیه ای از جواهر درخشان و تحفه های نفیس و گرانبها برای سلیمان می فرستم تا منظور او را درک و روش او را بسنجم و به این وسیله موقعیت خود را حفظ کنم. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى 🌸🌸🌸🌸🌸