🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_عزیر_علیه_السلام #قسمت_پنجم
🔹عزیر آزمایش شد🔹
پیرزن از گفته عزیر مضطرب شد و در اولین برخورد، ادعای عزیر را منکر شده، سپس گفت: عزیر مرد صالح و شایسته ای بود و دعای او همواره مستجاب می شد. هر چیزی را که از خدا می خواست حاجتش برآورده می شد، برای هر بیماری واسطه می شد، شفا می گرفت، اگر تو عزیر هستی از خدا بخواه بدن من سالم و چشم من بینا گردد. عزیر دعا کرد و ناگهان مادر او بینایی و سلامت و شادابی خود را بازیافت. مادر دست و پای او را بوسید، سپس نزد بنی اسرائیل رفت و بی درنگ به فرزندان عزیر و نوه های او که به سن هشتاد و پنجاه سال رسیده بودند و به همسالان وی که روزگار استخوانشان را فرسوده و جوانی آنان را گرفته بود، اطلاع داد و گفت: عزیری را که صد سال پیش از دست داده اید، خدا بار دیگر او را به ما بازگردانده است. وی به همان صورت و سن و سال جوانی نزد ما بازگشته است.
عزیر همان مرد نیرومند، با بدن سالم و قوی نزد بستگان خود حاضر شد ولی اقوام عزیر او را نشناختند و منکر وی شدند و ادعای او را دروغی بزرگ شمردند و در صدد آزمایش او برآمدند، یکی از فرزندان عزیر گفت: پدر من خالی در کتف خود داشت و با این نشان شناخته می شد و به این صفت معروف بود. بنی اسرائیل شانه او را باز کردند، دیدند خال هنوز باقی است و با همان اوصافی که به خاطر داشتند و یا شنیده بودند تطبیق می کند.
بنی اسرائیل تصمیم گرفتند که برای اطمینان قلبی و رفع هرگونه شک و تردید او را مورد آزمایش دیگری قرار دهند، لذا بزرگترشان گفت: ما شنیده ایم زمانی که بختنصر به بیت المقدس حمله کرد و تورات را سوزاند، فقط افراد انگشت شماری و از آن جمله عزیر تورات را از حفظ بودند، اگر تو عزیری، آنچه از تورات محفوظ داری برای ما بخوان.
عزیر تورات را بدون هرگونه تغییر و انحراف و کم و زیاد از حفظ خواند، در این موقع بود که بنی اسرائیل، ادعای او را تصدیق و تکریم کردند و با او پیمان بستند و به وی تبریک گفتند ولی گروهی از بنی اسرائیل که در نهایت بدبختی بودند با این وجود ایمان به حق نیاوردند، بلکه به کفر خود افزودند و گفتند: «عزیر پسر خداست».
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #یهودا_و_قطروس #قسمت_اول
یهودا و قطروس نبرد حق و باطل
🔹بهشت زمین🔹
در میان بنی اسرائیل دو برادر بودند که از پشت یک پدر و رحم یک مادر به وجود آمده بودند، ولی مانند دو درختی که از یک گونه اند و در یک زمین رشد کرده اند و اختلاف هایی با هم دارند، این دو برادر هم با یکدیگر تفاوت داشتند.
یهودا با ایمان به پروردگار یکتا و با فضایل اخلاقی رشد کرده بود، عفیف، کریم و باوقار و حلیم بود و از دنیا و نیرنگ های آن اعراض کرده و از مال و متاع دنیا چشم پوشیده بود، اما قطروس، شخصی بود کافر، منکر خدا، بخیل و خسیس که با سنگدلی و در شتخویی خو گرفته بود.
پدر آن دو از ثروت سرشار و نعمت فراوانی برخوردار بود، آنگاه که مرگ گریبان پدر را گرفت و طومار زندگی او درهم پیچیده شد، دو برادر مال و ثروت پدر را تقسیم کردند و هر یک در راهی که با طبع و سرشتشان موافق بود آن را به مصرف رساندند.
یهودا دل متوجه خدا کرد و عرضه داشت: بارخدایا! من مال خود را در راه رضایت و اطاعت تو صرف می کنم، تا شکر نعمت های تو را انجام دهم و به اجر اخروی تو امیدوار باشم.
آنگاه به انفاق مال خود پرداخت و آن را در راه کفالت یتیمان، اطعام فقرا، آزادی اسرا و درمان بیماران و دیگر امور خیر مصرف کرد تا اینکه ثروت او رو به نقصان گذاشت، اما روح و وجدان او از رضایت پروردگار و انجام امور خیر راضی بود و در این حال با یک وضع مختصر اما شاد و خشنود به زندگی ادامه می داد.
اما قطروس با دستیابی به مال موروثی، تمام سعی خود را در حفظ و حراست آن بکار برد و آنها را در انبارها و مخازن پنهان کرد و قفل های گران بر آنها زد، فقرا و محرومان را ناامید کرد و به میهمان روی خوش نشان نداد، چشم و گوش خود را بر دیدن فقیر و ناله محروم بست. او ثروت و جوانی خود را صرف ساختن و پرورش دو باغ بزرگ و مصفا کرد و چنان تاکستانی پدید آورد که تشعشع نور خورشید از لابلای داربست ها و شاخه های انبوه مو، دل هر بیننده را می ربود و خوشه های انگور آن همانند گردن بندهای مروارید در مقابل نور خورشید می درخشید، جوی ها و نهرهای آب سرد و گوارها، چمنزارهای مصفا، شکوفه های معطر و آهنگ دلنشین اصطکاک برگها چشم و گوش انسان را نوازش می داد و خستگی را از تن خارج می ساخت.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #یهودا_و_قطروس #قسمت_دوم
یهودا و قطروس نبرد حق و باطل
🔹ثروت مایه غفلت🔹
خدا به ثروت قطروس افزود، به مالش فزونی و به محصولش برکت داد، پسران برومندی به او عطا کرد و بر آسایش زندگی او بیفزود. در این حال سزاوار بود که او با وجود آسایش و برخورداری از نعمت و ثروت سرشار، شاکر خدای بخشنده باشد و نزد خالق هستی، سجده شکر بجای آورد و تصدیق حق و ستایش و سپاس او کند، ولی همانند بسیاری از مردم که مال و منال و جاه و جلال، دیده بصیرت آنها را کور و ایشان را به طغیان و سرکشی وامی دارد و کبر و غرور مانع حق شناسی و موجب غفلت آنها می شود، تا روزی که گرفتاری و مصیبت، حجاب تیره از دیدگان آنها بردارد و جهل ایشان را آشکار سازد و به سزای کبر و غرور و عصیان و یاغی گریشان برساند. افزایش مواهب الهی نیز بر طغیان و خودسری قطروس افزود و نعمت و ثروت جز خودسری و یاغیگری ثمری برای او نداشت.
یک روز، برادر فقیر قطروس با لباس های کهنه و مندرس خود بر او عبور کرد، قطروس با بی اعتنایی به او نگریست و او را تحقیر کرد و زبان به سرزنش او گشود و گفت: ثروتت کو؟ اموالت کجاست؟ سیم و زرت را چه کردی؟ راستی چقدر فرق و فاصله میان من و تو پدید آمده است! وضعیت تو پریشان، لباسهای تو کهنه و تنها و بی یاوری، در عوض من در دوران شوکت و در آغوش عزت بسر می برم و مال فراوان و فرزندان کارآمد و نوکران بسیار دارم.
من در زندگی سعادت مندانه و روزگاری خوش بسر می برم، باغ مرا نگاه کن، تاکستانی سرسبز، درختان شاداب و پر از انگور با سایه ای سنگین که در پای آنها آب گوارا روان است، آماده برداشت محصول است و بهره آن هر سال افزایش می یابد، این نعمتی است ابدی که گمان نمی کنم نقصان یابد.
اما آن قیامتی که همیشه از یاد قیامش می لرزی و آن روزی که همیشه وقوع آن را هشدار می دهی و برای من قابل درک و تصور نیست. بر فرض اینکه من تسلیم فکر تو و به قیامت معتقد شوم حتما در آن روز نیز خداوند باغی بهتر و برتر از این به من خواهد داد زیرا خدا در دنیا مرا برگزیده و نعمت های خود را به من عطا کرده، چه مانعی دارد که در آخرت هم مرا مورد عنایت قرار دهد و شایسته نعمت و رحمت گرداند.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #یهودا_و_قطروس #قسمت_سوم
یهودا و قطروس نبرد حق و باطل
🔹فقیر ثروتمند!🔹
یهودا به برادر خود گفت:
به خدا کافر شده ای و اعتقاد به قیامت نداری، فکر نمی کنی که پس از مرگ زنده شوی و مورد محاسبه قرار گیری، راستی آیا خدایی که بشر را از خاک خلق کرده، سپس او را به صورت نطفه در جایگاه امنی قرار داده است و پس از آن، نطفه را علقه و علقه را مضغه نموده و از آن استخوان بوجود آورده و استخوان ها را با گوشت پوشانده است، سپس آن را به صورت انسان و موجودی صاحب اسرار عجیب در آورده است، آیا چنین خدایی عاجز است که وی را از قبر خارج و استخوان هایش را فراهم و بار دیگر او را زنده نماید؟
نه چنین نیست و به یقین این کار برای او بسیار آسانتر از خلقت اول است، ولی قلب تو از نور معرفت محروم و عقل تو از درک حقیقت و گوشهایت از سمع کلام حق عاجز است، براستی که تو از راه راست منحرف گشته ای. به علاوه تو مرا به فقر سرزنش می کنی و خود به مال و ثروتت فخر می کنی، در صورتی که من فقیر از تو بی نیازتر و غنی ترم، زیرا به نظر من، بی نیازی به مال و ثروت نیست بلکه استغنای واقعی، بی نیازی روح و سرکوبی حرص و طمع است، این مال و اموال و جواهراتی که تو به آن فخر و مباهات می کنی، در نظر من جز سنگ های الوان و درخشان نیست و آن باغ و بوستانی که تو را به خودخواهی واداشته است فراتر از گیاهان خودروی کوه و دشت که روزی می رویند و سپس پژمرده و خشک می شوند و باد آنها را به هر سو می پراکند، نیست و این افراد و یارانی که توبه آنها پشت گرمی، فقط افرادی پست و دون مایه هستند که تو را به خودسری و یاغیگری وامی دارند. اما برای من، یاری خدا کافی است و من از او حمایت و استعانت می طلبم.
بهترین نعمت های زندگی این است که رزقی بقدر کفاف و بدنی سالم و امنیتی در دل و جان داشته باشیم، اگر من یک روز گرسنه باشم و خدا را بخوانم و یک روز سیر باشم و شکر و ستایش خدا را بنمایم برای من بهتر از این مال و ثروت است که انسان را به خودخواهی و یاغی گری بکشاند، چنانکه تو را به خودسری و سرکشی واداشته است.
من امیدوارم ه بخاطر صبر و شکیبایی در مقابل حوادث روزگار و انفاق و بخشش در راه خدا، مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرم و او در سرای جاودان باغی بهتر از باغ تو و نعمتی بادوام تر از ثروت تو به من عطا کند.
این دو تاکستانی که به آن مغروری از خطر بادهای تند و صاعقه های آسمانی در امان نیست و هر لحظه امکان دارد درختان آن پژمرده و خشک شوند و نقش بر زمین گردند و این آب گوارا که در زیر درختان در جریان است و موجب طراوت و شادابی بوستان است چنان فروخشکد که با هیچ تدبیری برگشت آن امکان پذیر نباشد و جستجوی آب در آن گران تر از یافتن تخم سیمرغ باشد.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #یهودا_و_قطروس #قسمت_چهارم
یهودا و قطروس نبرد حق و باطل
🔹آه حسرت و اشک ندامت!🔹
یهودا پند و اندرز خود را به پایان رسانید و برادر خود را تنها گذاشت، تا سرگرم باغ و بوستان و دلشاد شکوفه ها و صفای آن باشد.
یک روز صبح قطروس طبق عادت همیشگی به تاکستان های خود رفت تا از نسیم جانبخش، هوای لطیف و سایه درختان مو استفاده کند، ولی بعد از چند لحظه متوجه شد که تاکستانش به صورت تلی از خاک و خاشاک در آمده و درختان آن خشکیده، داربست ها شکسته و چوب ها بر زمین فرو ریخته است. غم و اندوه وجود قطروس را فرا گرفت و غصه گلویش را فشرد، بدنش بحدی به لرزه افتاد که نمی توانست روی پا بایستد، سستی او را احاطه کرد و بعد از دورانی سرکشی و غرور از سر تضرع و زاری به زانو درآمد و از گذشته خود احساس پشیمانی و ندامت کرد و با حسرت و اندوه گفت: «ای کاش من هیچ چیز و هیچ کس را برای پروردگار خود شریک قرار نداده بودم».
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_اول
حضرت ایوب علیه السلام از انبیاء الهی و از نوادگان حضرت ابراهیم علیه السلام است. در قرآن کریم در مورد او آمده است که خداوند او را به داغ فرزندان و ناراحتی های جسمانی مبتلا نمود و او با پیشه نمودن صبر از امتحانات الهی سربلند بیرون آمد. خداوند ایوب را در قرآن صابر و بهترین بنده خود معرفی نموده است.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_دوم
🔹ثروت و منزلت ایوب🔹
بین فرشتگان، در مورد خلق و عبادت و معصیت بحث و گفتگو در جریان بود. یکی از فرشتگان گفت: امروز در روی زمین بهتر از ایوب یافت نمی شود، او مؤمنی شب زنده دار و ساجدی عابد است. خدا رزق و روزی او را گسترده و عمر او را طولانی کرده است. او در اموال خود، سهمی برای سائل و محروم معلوم کرده است و روزگارش به عبادت و سپاس نعمتهای بیکران خدا می گذرد. پرستش و عبادت مخلصانه او برای ثروتمندان و توانگران روی زمین حجت است. سپس فرشتگان دیگر نیز گفتار او را تأیید و ادعای او را تصدیق نمودند.
ابلیس چون گفتگوی فرشتگان را شنید سخت بر او گران آمد و متأثر و نگران شد چون تمام سعی او در گمراهی صالحان وسوسه مؤمنان است و ایوب سخت به عبادت و بندگی خدا مشغول است، لذا به سوی ایوب شتافت تا او را اغواء و گمراه سازد.
ابلیس دید دامنه ثروت و بساط نعمت ایوب بسیار گسترده است ولی غنا و ثروت و وفور نعمت او را به کفران نکشانده است و او همیشه به ذکر و سپاس پروردگار خویش مشغول است، از نیکی و انفاق به زیردستان و خدمتگزاران دریغ ندارد، گرسنگان را سیر می کند، برهنگان را لباس می پوشاند، اسیران را آزاد و با چهره ای گشاده از حاجتمندان استقبال می کند. بعلاوه به نشر علم و معرفت در بین مردم همت می گمارد و آنان را از بند جهل رها می سازد و ستمکاران را از عمل خود بازمی دارد.
ابلیس تصمیم گرفت خود را به ایوب نزدیک کند و او را دچار وسوسه نماید و دنیا و زیباییهای آن را برای او جلوه دهد و از عبادت و امور خیر بازش دارد، ولی بزودی دریافت که اگرچه ایوب در ناز و نعمت غوطه ور است اما غنا و ثروت او را به عیاشی وانداشته و او دائما زبان به شکر و سپاس خداوند می گشاید و نسبت به همه مردم مخصوصا سائلین و محرومان مهربان است و از ایشان با روی گشاده استقبال می کند.
(ادامه دارد...)
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_سوم
🔹ثروت و منزلت ایوب🔹
سخنان بیهوده در گوش و هوی و هوس در قلب ایوب راهی ندارد و او از بندگان مخلص خداست که تسلط شیطان را نمی پذیرد.
ابلیس از آنچه دیده بود ناراحت و مأیوس شد و ناچار به سوی خدا بازگشت و گفت: بارخدایا! ایوب همان بنده ات که تو را عبادت و پرستش می نماید و قلبش به ذکر تو می طپد و زبانش به تسبیح تو باز است، از روی اخلاص و تمایل قلبی، این کارها را انجام نمی دهد، بلکه ترا فقط به خاطر مال و ثروت فراوان و فرزندان زیادی که به او عنایت کرده ای، پرستش و عبادت می کند و به این امید و آرزو است که مال و مقام او را حفظ کنی و آنها را برکت بخشی و در حقیقت عبادتش بهای نعمتهایی است که به او عطا کرده ای.
آیا هزاران گوسفند و شتر و صدها اسب و گاو و کشتزارهای خرم و باصفا و زمینهای پهناور و پسران و دختران زیاد شکر و سپاس تو را نمی طلبد و آیا بیم زوال و تباهی این همه ثروت و نعمت نیست که او را به عبادت و بندگی تو ناچار می سازد.
پس عبادت ایوب از روی خلوص نیست و ناشی از بیم و امید و حرص و طمع است.
این ثروت سرشاری که در اختیار دارد از او بگیر و او را از این نعمت بیکران محروم ساز، آنگاه می بینی که زبان او از ذکر تو خاموش و قلب وی از فرمانت گریزان می گردد.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_چهارم
🔹زوال ثروت و آزمایش ایوب علیه السّلام🔹
خدای تعالی فرمود: ایوب بنده مؤمنی است که ایمان او از روی خلوص نیت است و عبادت او تنها به جهت ادای حق و ذکر او به دلیل درک استحقاق من است. و از این جهت، ذکر و عبادت او از مطامع دنیوی و اغراض نفسانی پاک و مبرا است.
ولی برای اینکه خلوص ایمان و درجه صبر و یقین او آشکار گردد، مال و ثروت او را در اختیار تو می گذارم، نیروهای خود را جمع و آنان را بسیج کن و آن طور که می خواهی مال و ثروت ایوب را دگرگون ساز، سپس ببین به کجا منتهی می شوید و چه نتیجه ای می گیری.
ابلیس به فساد خود روی آورد و دوستان و پیروان خود را فرامی خواند و به آنان ابلاغ کرد که خدا در ثروت ایوب بما رخصت داده، پس هریک به سهم خود برای نابودی مال و مکنت او بکوشید تا ایوب را از ثروتش جدا سازید.
یاران و همراهان شیطان به کار خود مشغول شدند تا تمامی مال و حشم و باغ و کشتزار او را نابود ساختند و او را تنها و تهیدست رها ساختند، سپس ابلیس به صورت پیرمردی حکیم و مجرب ظاهر شد و به ایوب گفت: آتش، تمام ثروت تو را خاکستر کرده، زراعت و دامهایت بر فنا و مال و ثروتت بر باد رفته است.
مردم در مقابل این حادثه غیر منتظره، سرگردان و مبهوتند، یکی با سرزنش می گوید: ایوب در عبادت مغرور و در زکات و نماز ریاکار بوده است. دیگری گفت:
اگر خدا می توانست سبب دفع شر و جلب خیر و سعادت شود، ایوب برای این کار شایسته و سزاوار بود و فرد سومی گفت: خدا نسبت به ایوب چنین روا داشت تا دشمنان او را خرسند و دوستانش را متأثر و ناراحت کند.
ابلیس تصور می کرد که این خبر وحشتناک و فاجعه بزرگ، ایمان ایوب را متزلزل و قلبش را تیره می کند ولی ایمان ایوب محکمتر و تصدیق وی استوارتر شد و چون از تقوی و علمی سرشار برخوردار بود این حوادث در او تأثیر سوء باقی نمی گذاشت.
ایوب در مقابل خبر ابلیس گفت: همه اموال من، عاریه ای بود که خدا بازگرفت، ودیعه ای بود که آن را مسترد داشت. ما از نعمت های بیکران خدا مدتها بهره مند بودیم، ستایش خدای را که سالها امانتش را در اختیار من گذاشت و امروز اقتضای حکمتش بود که آن را باز ستاند، سپاس خدای را آن زمان که لطف کرد و اکنون که بازگرفت.
حمد خدای را در خشنودی و غضب او، ستایش خدای را در نفع و ضرر او. خدا مالک همه چیز و صاحب قدرت است، به هرکس که بخواهد نیرو می دهد و از هر کس که بخواهد آن را می گیرد، به هرکس که اراده کند عزت و به هرکس که بخواهد ذلت می دهد. سپس ایوب برای سجده در برابر عظمت پروردگار بر زمین افتاد و ابلیس زیانکار را متحیر و متعجب رها کرد، تا بنگرد و خلوص ایمان او را ببیند!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_پنجم
🔹ایوب علیه السّلام و مرگ فرزندان🔹
ابلیس چون به هدف خود نرسید ناچار به سوی خدا بازگشت و تصمیم گرفت حیله جدیدی در اجرای نقشه شوم خود و به منظور گمراهی ایوب طرح نماید.
وی گفت: پروردگارا! اگرچه ایوب در مقابل نعمتهای تو ستایش و در مصیبت زوال نعمت فقط صبر می کند ولی این صبر و شکر فقط به خاطر دلگرمی و اتکا به فرزندانش است، او امید دارد به وسیله فرزندان خود قدرت و شوکت از دست رفته را بازیابد و تجدید قوا نماید و اموال بربادرفته و ملک و املاک فنا شده را بازگرداند، لذا اگر مرا بر فرزندانش تسلط می بخشیدی و من توانستم نقشه خود را درباره ایشان اجرا کنم یقین دارم که ایوب کفر و انکار خواهد ورزید و جهل و عناد خود را آشکار می سازد، زیرا حادثه ای سخت تر از مصیبت مرگ اولاد نیست و این اتفاق ناگوار روح انسان را به سختی متأثر و دگرگون می کند.
خدا به ابلیس پاسخ داد:
تو را بر جان فرزندان ایوب نیز مسلط می سازم ولی بزودی می بینی که ذره ای از ایمان و قطره ای از دریای صبر و اراده او کم نمی شود.
ابلیس بازگشت و یاران و همراهان خود را فراخواند و همگی به کاخ فرزندان ایوب رهسپار شدند. فرزندان ایوب در نعمت و رفاه زندگی سعادتمندانه ای داشتند که ناگهان کاخشان لرزید و از ریشه برآمد و دیوارها و سقف آن فروریخت و تمام فرزندان ایوب در زیر آوار جان باختند.
آنگاه که ابلیس به مقصود خود رسید به صورت مردی در نظر ایوب مجسم شد و خبر مرگ اولادش را برایش برد و گفت:
اگر امروز فرزندان خود را دیده بودی که در خون می غلطند و با استخوانهای شکسته و بدنی مجروح جان می دهند، می دانستی که خدا پاداش عبادت تو را نداده و حق رعایت تو را منظور نکرده است.
سیل اشک از دیدگان ایوب جاری شد، ولی گفت: خدا عنایت کرد و هم اکنون آن را بازپس گرفت. ستایش خدای را زمانی که داد و به هنگامی که گرفت. حمد خدای را در خشم و خشنودی و سپاس او را در نفع و ضرر. سپس به روی زمین به سجده افتاد و ابلیس را در آتش خشم و غضب تنها گذاشت.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_ششم
🔹ایوب علیه السّلام و رنج و بیماری🔹
بار دیگر ابلیس عرضه داشت: بارخدایا! اگرچه مال و ثروت ایوب برفنا و اولادش هلاک شدند ولی خود او از نعمت سلامت و عافیت برخوردار است و تو را عبادت می کند به این امید که مال و اولادش را به او بازگردانی، ولی اگر جسم ایوب رنجور و بیمار شود، در دو رنج او را از اطاعت و بندگی بازخواهد داشت. در صورتی که مرا بر سلامت ایوب مسلط گردانی، یقین دارم که دست از عبادت تو برمی دارد و لباس اطاعت از تن خارج می کند و به هنگام گرفتاری ذکر تو را فراموش کند.
خدای تعالی مصمم است، کمال بندگی و صبر و شکیبایی ایوب را آن چنان به مردم جهان عرضه دارد که داستانش پند مصیبت زدگان و تسلیت محنت دیدگان و دل خوشی بیماران و مجروحان باشد و ایوب معلم اول صبر و شکر و نمونه کامل ایمان در جهان باشد تا در دنیا سربلند و در آخرت مقامش ارجمند باشد، لذا به ابلیس گفت:
کالبد ایوب را نیز در اختیار تو گذاشتم ولی آگاه باش که نمی توانی به روح و زبان و عقل و قلب او راه یابی، زیرا آنجا مخزن ایمان و مظهر دین و عرفان است.
ابلیس برای اجرای حیله خود به سوی ایوب شتافت و با دم آلوده خود در بدن ایوب دمید و ایوب ناگهان به صورت بیماری رنجور و زمینگیر درآمد ولی به ایمان او افزوده و بر صبر و شکرش اضافه گردید و فشار درد و رنج نه تنها او را از اطاعت باز نداشت که بر شکر و تصدیق و ایمان و یقین او افزود.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_هفتم
🔹همسر وفادار ایوب علیه السّلام🔹
روزها و سالها گذشت و ایوب همچنان در بستر درد و رنج بسر می برد تا اندامش ضعیف شد و عضلاتش تحلیل رفت، صورتش لاغر و رنگش به زردی گرایید و چون مدت بیماریش به درازا انجامید، دوستان و یارانش او را رها کردند و از گرد او متفرق شدند و تنها همسر مهربان و وفادار ایوب بود که تا آخرین نفس از وی مراقبت کرد و چراغ زندگیش را همچنان روشن نگاه داشت و با قلبی رئوف و آغوشی گشاده از وی پرستاری و همواره امید را در وی تقویت می کرد و در حمد و سپاس الهی، همسر خود را همراهی می کرد و با وجود تمامی حوادث و بلایای روزگار ایمان و تقوای خود را حفظ کرده بود و شاکر و سپاسگزار خداوند بود.
اما ابلیس که در کار ایوب به سختی افتاده بود، از ایمان و یقین ایوب در تحیر و از شکست و ناکامی خود در غم و اندوه فرورفته بود بار دیگر یاران و اعوان خود را فرا خواند و از ناامیدی در فریب ایوب و شدت ایمان و صبر او به یاران خود شکایت کرد و گفت: مال و اولاد او را نابود کردم اما بر ایمان و شکر او افزوده شد. سلامت را از او گرفتم، زبانش از ذکر خدا باز نایستاد و قلبش از ایمان به او متزلزل نگردید.
یاران شیطان به او گفتند: تو استاد مایی، آن همه حیله و نیرنگ و دقتی که در وسوسه و مهارتی که در اغفال و گمراهی داشتی چه شد؟! آیا همه این ترفندها را در ایوب ختم کردی و به نتیجه ای نرسیدی؟!
یکی از یاران شیطان گفت: تو آدم ابو البشر را که از بهشت راندی، از چه راهی بر او دست یافتی؟
شیطان گفت: از طریق همسرش حوا بر او مسلط شدم.
گفت: در مورد ایوب هم از طریق همسرش اقدام کن تا بر او پیروز شوی! شیطان با امیدواری و خوشحالی گفت: انصافا که راه درستی را پیشنهاد کردید، سپس بسوی همسر ایوب شتافت و به صورت مردی درآمد و به او گفت: شوهرت کجا است؟
همسر ایوب گفت: این همسر من است که ضعیف و ناتوان گشته و در بستر مرگ افتاده است و از تب به خود می پیچد و ناله می کند، نه مرده است که به عزایش بنشینم و نه زنده است که امیدی به آینده او داشته باشد.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸