بسم رب الشهدا اول میخواستم از شهیدعبدالهی و ارادت خودم بهشون بگم چند وقتی بود که دلم یه تغییر اساسی در وجود خودم میخواست، مثل یه خودسازی اساسی اما همت و اراده شو نداشتم فقط یه ایده بود توی ذهنم از وقتی که از شهید شنیدم انگار یه احساس عجیبی نسبت بهشون داشتم بخاطر همین تا فهمیدم کتاب زندگی نامه شون وجود داره اولین فرصت تهیه کردم و شروع کردم به خوندم خیلی زود مطالعه کردم و تموم شد برنامه ریزی هامو کردم که خودسازی رو انجام بدم اما.... یهویی یه درد عجیب گرفتم بیماری که منو فلج کرد، افتادم گوشه‌ی خونه تک تک وقتایی که نمیتونستم تکون بخورم عجیب حضور شونو حس میکردم دلم که میگرفت یادشون ارومم میکرد. دلم لح لح میزد برم سر مزار شون و ای کاش میشد با خانواده شون ارتباطم بیشتر میشد کم کم حالم خوب شده بود که همکارم پیام دادن گفتن بریم اصفهان دنبال کاری، اومدم اصفهان و کلی شوق و ذوق داشتم که میرم سر مزار حاجی شب جمعه من اونجا بودم اما گویا حاجی همه چی رو خوب چیده بود اولین نفری که سر مزار شون باهاشون صحبت کردم همسر حاجی بودن و.... حاجی به من روسیاه همت و اراده داد، امید بخشید،زندگیش شد انگیزه راه و مسیرم... الانم بخاطر علاقه ای بهشون داریم توی یکی از مساجد استان البرز کتابخونه زندگی نامه شهدا اماده میکنیم کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy