eitaa logo
شهیدحاج اصغر عبدالهی
912 دنبال‌کننده
479 عکس
72 ویدیو
5 فایل
کانال نشر خاطرات و دلنوشته ها،عکس هاوفیلم های شهید جانباز حاج اصغر عبداللهی ارتباط بامدیرکانال @yamahdee11
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز با یکی از دوستام صحبت می‌کردم بحث را کشوند به شهادت حاج اصغر و از عنایت شهید حرف زد از روز شهادت شون و حالاتش وقتی ایشون شهید شدند... با بغض و اشک چشم از حوائجی که شهید عبداللهی بشکل غریبی برآورده کردند گفت و در مقابل اصرار من برای تعریف اونها ممانعت کرد و گفت: یه ارتباط خاص و دلی دو نفره است بین من و شهید😊 این جملات، این روزها که قریب ۶ ماه از شهادت پدر میگذره را بارها شنیدم از آدمهای مختلف با ظواهر مختلف غریبه و آشنا... ولی بین جوونها و نوجوون‌ها پر تکرار تره... همون سنینی که شهید در زمان حیات شون عمرشون را خرج اونا کردند... گاهی حال خیلی بدی داشتند و حتی نمیتونستند روی ویلچر بنشینند اصرار می‌کردم که پدرم حالتون خوب نیس نفستون بالا نمیاد😭 اقلا برای نماز برید نه زودتر... با نفس بریده بریده می‌گفتند: بچه هام توی مسجد چشم براهم هستند... میخواهند قرآن شون را بخونند ♥️ همه جا نگران جوون ها هستی... مهربان پدرم که برای من فقط پدری نکردی😭 ما فرزندان تون هم الان چشم براه شما هستیم چشم براه نگاه شما شهید معلم!❤️ و شما هنوز هم دست گیری میکنی... با همون دستهای کبود و بی حس😭 دخترشهید زندگی کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
امشب شب حضرت رقیه است شبی که بیاد بی پدری حضرت رقیه گریه میکنیم و امشب شب دختران شهداست... شبی که بی پدری درد مشترک ما و حضرت رقیه است درد مشترک؟؟!!! حاشا و کلا خدایا مرا ببخش من کجا و نازدانه سه ساله امام حسین ؟؟!! مصیبت ما کجا و مصیبت کربلا؟؟ بعد از شهادت پدران مان چیزی جز تعظیم و احترام دیدیم ؟؟ لا یوم کیومک یا اباعبدالله 😭 ما فقط داغ ندیدن پدر را داشتیم... همین... نه کتک...نه آتش...نه طعنه و زخم زبان... نه دربدری و فرار در بیابان ها.... نه اسارت...😭 لا یوم کیومک یا اباعبدالله هنوز بعد از ۸ ماه یاد دیدن بدن زخم و کبود پدر دلم را بدرد میاورد اما... سر از تن بریده ندیدم... بدن تکه تکه ندیدم... انگشت بریده.... دست بریده... سر به نی شده...😭😭😭 بابا ببین چه کردند با شبهِ مادر تو از دست رفته حالا چشمان دختر تو 😭😭😭😭😭😭 بی بی سه ساله ! امشب مهمان شماییم به ما درس صبوری بده شما وقت ملاقات پدر از هیچ دردی گله نکردید غصه حجاب داشتید دختر شهید! محتاج نفس شماییم درد بی پدری را برایمان کمرنگ کنید درد دین را در قلب مان بزرگ کنید با نفس شما درد مشترک پیدا میکنیم: درد دین اصلا بعید نیست به مُرده نفس دهد دستان کوچکش به خدا معجزه گر است دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
پرچم ها را از کمدها و بقچه ها بیرون آوردیم باندهای بلندگو و سیم و چراغ ها از زیر زمین بالا آورده شد نخود و لوبیاها پاک شد فرش ها را اما امروز از زیر زمین بالا میاریم و پهن میکنیم بساط چایی روضه هم امروز آروم آروم پهن میشه روضه های دهگی منزل شهید عبداللهی داره شروع میشه💔 نوه هااز چند ماه قبل تر با شوق و ذوق از پدرجون می پرسیدند کی میرسه؟ و پدرجون که از ماهها قبل حواسشون به همه چیز بود وقتی میگم همه چیز یعنی حتی ریز ترین چیزهایی که به چشم ها هم نمیاد.. هر سال پدرجون همه را در دفتری مینوشتند تجربه های سال قبل را تعداد و کیل برنج را و کم و زیاد اومدن غذا را.. دقت ها و زیر نگریهایی که همیشه خیال ما را راحت می‌کرد که پدرجون هستند وحواسشون هست.. از صدای بلندگو که نباید بیشتر از اندازه ای بود که همسایه ها اذیت نشند تازمان روضه که باید کوتاه باشه که مردم به کار و زندگی شون برسند تا اعلامیه روضه که نباید پایینش اسمشون باشه برای اینکه معروف نشند وگمنام بمونند همه چیزرا یه بنده صالح خدا برنامه ریزی کرده بود.. امسال اما.. چند ماهی هست که سر درگمیم که چه کنیم بدون عزیز دلمون😭 همه از هم نگاهمون را می دزدیم همه زیر لب نجوا داریم که: شهید عزیزم! ما راه و چاه را بلد نیستیم ما هیچ چی نمیدونیم ما شما را میخواهیم و.. الحق و الانصاف که شهید امسال عجیب هستند خواب هایی که میبینند میگه تدبیر همه چیز باز به دست ایشونه.. چه روضه ای بشه روضه ای که شهید برنامه ریزی شو بکنه که مهمونهاشو دعوت کنه😭 دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
امروز به مراسم رونمایی از کتاب «جان باز» دعوت شده بودیم دعوت و مراسم غریبی بود شاید خانمها حس من و مادر را راحت تر بفهمند و البته خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است💔 این حس وقتی پر رنگ تر شد که در راه رفتن به مراسم ،عروس شهید خواب دیشب یکی از مدعوین مراسم را تعریف کرد که: در مراسم رونمایی ،شهید در سالن ایستاده بودند و افرادی به دورشان دم درب میزی پر از هدیه بوده و بیرون از در فضایی مثل مشایه و پیاده روی کربلا😭 جلسه رونمایی از کتاب، عجیب امام حسینی بود و ما با چشم خیس دور سالن دنبال پدرجون میگشتیم... آقای عمادی نویسنده کتاب خاطراتی از کرامات شهید بیان کردند که برای خود من تازگی داشت و آه حسرت از نهادم بلند شد که چه گوهر نایابی را از دست دادیم.... و نشناختیمش.... و صحبت از همسری شد که ۴۱ سال عاشقانه در کنار همسر جانبازش مشق عشق کرد مجاهد خاموشی که لب به شکایت باز نکرد و صبر از صبوری او لبریز شد و باز اشک چشم بود که این صبر زینبی را ستود پی نوشت:۱/با شناختی که از پدر و اصرارشان بر گمنامی داشتم همیشه نگران این مدل برنامه ها بودم که نکند از دست ما ناراضی باشند و یا چاپ کتاب و... را نخواهند خدا را شکر خواب آن عزیز روشن کرد که این کار مورد توجه ایشان هست💔 ۲/ کتاب «جان باز» در برنامه سالگرد شهادت شهید عبداللهی رو نمایی خواهد شد کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
امروز قرار بود جایی بریم که از اشتیاق ش چند روزی هست قلبم به تپش افتاده... آسایشگاه جانبازان برای من و برادرم فقط محل زندگی جانبازان نبود و نیست برای ما شهر بازی بود وقتی کنار ویلچر پدر جون وارد حیاط بزرگ و پر از درختش می‌شدیم و تا ظهر بین درختها قایم باشک بازی میکردیم فکر میکردیم هیچ بچه ای خوش بخت تر از ما نیست اینجا همه مثل پدرجون بودند یا روی ویلچر.. یا دست و پای قطع شده یا.. همیشه خاطره خرد کردن برگهای پاییزی زیر پا توی حیاط آسایشگاه ،زیباترین لحظات کودکیم بود گرگی بین تخت های جانبازان را خیلی دوست داشتیم و بازی با دوستان همیشه خوابیده پدرجون... جنس بازی ها و تفریحات مون با بقیه بچه ها فرق داشت و امروز همون روز موعود بود که بعد از سالها قرار بود اون دختر شیطون بره سراغ همرزمان چندین ساله پدرجون..... همون همرزمان از نفس افتاده (یکی از هم بازی های بچگیم 💔) به واسطه ای سراغ از اون دختر ِسالها پیش گرفته بودند و من شرمنده از اینهمه سال بی خبری با دوستانم به این مهمانی رفتم.. قبل از ورود به سالن استراحت جانبازان، نفسم بند آمده بود... به یاد روزهایی که پشت ویلچر پدرجون را می گرفتم و با ذوق وارد سالن میشدم.... آخ که چه بود و چه شد...😭 ادامه دارد..... دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
1698069785411.jpg
580.4K
اولین اتاق خیلی خاص بود جانباز عزیز قطع نخاع از گردنی ،در اتاق روی تخت خوابیده بودند دستها بی حرکت کنار بدن... به سختی سرشون را بالا آوردند تا به ما خوش آمد بگویند... و بعد عذرخواهی کردند که بخاطر نفس تنگی نمیتونند خیلی صحبت کنند😭😭 بغض گلوی همه را می فشرد.. اولین نکته ای که عزیز دلمان گفتند: دعا برای سلامتی رهبر انقلاب بود وای خدای من! دقیقا مثل پدرجون بودند هر وقت برای سلامتی شون دعا میکردیم می‌گفتند: من کیم؟ برای امام زمان و رهبر دعا کنید💔 جانباز عزیز از امام زمان می‌گفتند و آرام آرام اشک از کنار چشمان شون می ریخت چه جلسه ای بود می گفتند: خدا را به حضرت زهرا قسم بدید که آقا بیایند ما گفتیم: شما هنگام ظهور،فرمانده حضرت هستید با حالتی عجیب گفتند: «من بیچاره کی هستم... شهید عبداللهی باید دستمون را بگیرند» و من با خود زمزمه میکنم اگر شما لایق نیستید پس کی لایق این مقام هست؟ هر اتاق یک مجلس روضه بود خدا می‌دونه که دلمون نمی‌خواست از اتاق بیرون بریم خاک بر دهان من که این سربازان همیشه آماده را از نفس افتاده خواندم😔 به خدا قسم که تازه نفس تر از شما ندیدم با همه وجودم احساس میکردم کنار پدرم هستم و جالبه که مادر هم با گریه از همین حس گفتند😭 هر دو جانباز درد کشیده و عاشق امام زمان و چشم براه ظهور💔 ادامه دارد.... دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
۱۷آبان ۱۴۰۱ (امروز عصر رفتم بیمارستان با الویه و دو پیازه ... بعد از چند روز پدرجون چند تا لقمه کوچک غذا خوردند مادر دیروز خیلی دلشون شکسته بود قرآن را باز کرده بودند و این صفحه آمده بود صفحه ۳۱۳ آیه : «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» کفشهایت را در آر ،همانا تو در سرزمین مقدس طوی هستی «و انا اخترتک فاستمع لما یوحی» و من تو راانتخاب کردم پس به صدای من گوش بده مادر وقتی آیه را دیدند خیلی گریه کرده اند به پدرجون گفتند: وادی طوای من تویی اینجا پیش تو باید پا برهنه باشم😭😭 مادر غریبانه در بغلم اشک ریختند) و خدا بعد از ۴۱ سال صبوری در این امتحان بزرگ، داشت قلب صبور مادرم را برای یک امتحان بزرگتر و به مراتب سخت تر آماده می‌کرد امتحانی که مادر را انتخاب کرده بود تا در این یکسال فراق و صبوری صدای خدا را بشنوند😭 مجاهد خاموش زندگیم! کوه صبر من! این یک سال چه کشیدید ؟ و چه شنیدید؟ صدای خدا را شنیدید مهربانم؟ گوارای وجودتان دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسم الله کوه صبر زندگیم! امروز فقط با شما و از شما میگویم که اگر شما نبودی چطور پدر شهیدم صبوری میکرد؟ زندگی،خوشی و ناخوشی،تفریح ومناجات همه را با پدرم تنظیم کرده بودی همیشه می گفتی: نفسم به نفس پدر بسته ست تکیه کلامت همیشه این بود: عمرم را می‌خوام برای خدمت به پدرجون یکبار گفتم: مادرم!از بس صبورانه زندگی میکنید کسی باور نمیکنه ۴۰ساله بیمار دارید چرا گاهی نمیگید خسته شدم تا اطرافیان هم بفهمند شما هم خسته میشید؟ تا از شما کمتر توقع داشته باشند در جواب گفتید: میترسم جلوی کسی بگم خسته شدم خدا بشنوه و پدرجون را از من بگیره😭 جانم و هستیم به قربان صبر زینبی ات زندگیم فدای زندگی زهرائیت یک سال آخر که پدر اغلب بیمارستان بودند شب و روز شما بودی و شما بودی ،نگذاشتی هیچ کس جای شما پرستاری کنه هر وقت اعتراض می کردیم میگفتی: ما بدون هم نمیتونیم نفس بکشیم...من اینجا کنار پدر جون خوشم هر چند میدانم آنقدر تسلیم امر خدایی که الان هم بدون همسفر و هم نفست باز میگویی: ما رأیت الا جمیلا😭 دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
ویلچر شهید چند روزی هست که مهمان منزل ماست بهانه آوردنش روضه آل یس بود و این چند روز حال خانه ما فرق کرده این ویلچر سالها شاهد مناجات و دعا و اشک شهید در نیمه شبها بود و شنوای صدای گریه ها و قرائت قرآن شهید بخاطر همین ویلچر و محدودیت هایی که ایجاد میکرد بارها می دیدم پدرم مراسم ها و روضه هایی را شرکت نمی کردند .. که اسباب اذیت بقیه نشوند اگر جایی پله بود و مادر یا من نمی‌توانستیم ویلچر را بالا یا پایین ببریم پدرم منتظر می ماندند تا کسی به کمک بیاد و من که از عزت نفس بالای ایشان خبر داشتم داغ خجالت و شرمندگی شان جگرم را می سوزاند...🥺 و روز قیامت این ویلچر حتما شهادت خواهد داد محرومیت ها و صبرهای این مرد را درد ها و بعض های پنهانی و ناله ها و سوز و گدازش را و نجواهای مخفیانه ش را با مولایش را و شاید جواب رحمانی آقا را به ایشان 😭 السلام علی المهدی و علی اصحابه دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
امروز دوستی حرف از بیماری پدرش زد و اینکه طاقت دیدن چهره زخمی و تبدار پدرش را نداشته.... و من به سالهای دور برگشتم به روزهای سخت و شب‌های غریب بستری پدرجون در بیمارستان الزهرا🥺 ایامی که حتی بیاد آوردنش هم سخت است..... سال ۷۹ شاید... ۲۰ روز در کما بودند و همه دکترها از پدر قطع امید کرده بودند عفونت همه بدن را گرفته بود تکنسین جراحی گفته بود: مرد سالم از این ماجرا زنده بیرون نمیاد ایشون که .... مادر هر روز تا آخر شب در بخش آی سی یو کنار تخت پدرجون میماندند و دعا می‌خواندند و شبها برادر شهید... بسیجیان و شاگردان شبها ویلچر خالی پدر را در منزل مون وسط می گذاشتند و توسل می‌کردند شبها صدای دعا و ناله جوان ها بلند بود مادر این دو ماه پیر شدند.... دیدن پدرجون در آن وضعیت ،سخت ترین شکنجه عالم بود... از پیر و جوان زن و مرد متوسل بودند... تا در شروع ماه ربیع الاول معجزه رخ داد و خدا بر ما منت نهاد و پدرجون شفا گرفتند... آن ایام مادر شهیدی خواب دیده بود که شهدا به دیدن پدرجون آمده بودند و قصد بردنشان را داشتند و مادر التماس می‌کردند که بخدا نمی‌گذارم ببرید ...😭 بیایید بهشون سر بزنید فقط.. حالا مرور میکنم همه سختی ها و تلخی ها گذشت... و چقدر خوب که صبوری کردیم.... و چقدر خوب که بدانیم دنیا محل گذر است پی نوشت: ۱/ فقط طی این ۴۵ روز ،پدرم ۴ بار جراحی شده بودند و بدن در بدترین وضعیت... ۲/بعد از بهوش آمدن ، وقتی مادر حال پدرجون را پرسیده بودند پدر آرام جواب داده بودند: الحمدالله دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
پیام و دلنوشته‌ای در مورد کتاب جان باز که برای ما ارسال کرده‌اند👇 با سلام و عرض ادب و ارادت خاص خدمت شهید جانباز حاج اصغر عبداللهی و خانوادهٔ محترم... این کتاب، که سراسر نور و معنویت بود را چندین بار خواندم و خاطرات پر جاذبه و زیبایش را بارها مرور کردم، خاطرات ، بسیار دلنشین بودند، زیرا 🍀 آن سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند...💞💥 آری خواندم و از یک عمر بی حاصلی زندگی، بارها و بارها شرمسار و خجلت زده شدم، ❤️ شهید عزیز چقدر مجاهدانه زیستی، تازه پس از سالیان دراز معنی مجاهد نستوه را کمی درک کردم و شگفت زده شدم. خدا قوت، مجاهد نستوه، شهید جانباز حاج اصغر.... دست ما در راه ماندگان را بگیر...😭 روحت شاد و راهت پر رهرو و یادت همواره گرامی باد....🌷 💫 عشت سعیدا و مات سعیدا 🍀 و اما همسر و همراه همیشگی مسیر عاشقی شهید... چه زیبا شهیدانه زندگی و امانتداری کردی، آری زیبا و صبور امانتداری کردی....... طوبی لک... التماس دعااااااااا 🌺 🌺 منتظر ارسال دلنوشته های شماهم در موردکتاب جان باز به آیدی زیرهستیم👇 @yamahdee11 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
پیام و دلنوشته‌ای در مورد کتاب جان باز که برای ما ارسال کرده اند👇 سلام خوب هستین؟ توی کانال گفته بودین نظرمون درباره کتاب جان باز رو بگیم. واقعیتش من هیچوقت حاجی رو ندیده بودم، ولی از خواهر شهید که سال گذشته معلممون بودن درموردشون شنیده بودم و واقعا از ته قلبم برای سلامتیشون دعا میکردم. وقتی شنیدم ایشون شهید شدن خیلی حالم دگرگون شد. کل روز اشک تو چشمام حلقه زده بود. همون هفته شهادتشون بهشون توسل کردم برای یه مشکلی که خیلی برام بزرگ و طاقت فرسا بود و همون شب بعد چند سال مشکلم برطرف شد. گذشت تا اینکه کتابشون رو دیدم و تهیه اش کردم.موقع خوندنش همیشه ارزو میکردم کاش یکبار تو عمرم ایشون رو میدیدم. یکی از تاثیرگذارترین کتاب هایی بود که به عمرم خوندم. قصد دارم ان شاءالله برای دانشگاه فرهنگیان که تحصیل میکنم، مقداری ازین کتاب ها تهیه کنم. چون قراره معلم های آینده کشور در این محل رشد کنن. آشنایی با این شهید میتونه زندگی خیلی هارو تغییر بده. متشکرم از زحمات شما🌺 منتظر ارسال دلنوشته های شماهم در موردکتاب جان باز به آدرس زیر درایتا هستیم👇 @yamahdee11 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسم الله امشب یکی از لیالی الهی ست ✨✨شب تولد عبد صالح خدا مولا یمان باب الحوائج حضرت ابالفضل (ع)✨✨ و برای ما هرسال این شب رنگ و بوی دیگری داشت شب ارباب پدرمان💔 شب لذت نزدیکی به جانباز علمدار کربلا بواسطه پدری که ۴۱ سال در دردی سخت اما شیرین با مولایش شریک بود💚 اقوام و دوستان برای تبریک به خانه پدرجون میامدندوازمادر تشکر می‌کردند برای همراهی و صبوری شان و ما سرخوش از اتصالمان به مولا امشب اما در راه بازگشت ازمشهد مقدس و در قطار این شب را گذراندیم شبی که شیرین ترین شب سال بودبرای ما امسال غم انگیز ترین شب سال شد😔 شور ولادت مولا، لذت بودن پدر در آغوش حضرت ابالفضل همراه شده با غم ندیدن جانباز صبورمان 😭 هیچگاه به یاد ندارم برای ماو دیگران از جانبازی ویاخدماتشان به انقلاب و مردم، از سختیهاودردهای فراوانشان، از عبادتها وتوجهات اهل بیت به ایشان حرفی زده باشند انگار همه را گذاشته بودند برای امشب که در آغوش مولایشان نجوا کنند تنهایی فقط برای یار 😭😭 جانباز صبورمان! چه شبی ست امشب برای شما چه لذتی می برید امشب کنار فرمانده تان 🌟نوش جانتان و گواری وجودتان🌟 عزیز جانم! این حال خوشتان کنار حضرت،غممان را سبک می‌کند سلام ما را و ارادتمندانتان را امشب به یار دلبر بی دست مان برسانید پی نوشت: به ذهنم آمد برای آنکه شهید جانباز حتما ما را در کنار ارباب یاد کنند تا فردا شب هدیه معنوی به ایشان تقدیم کنیم: ✅ نوع هدیه به انتخاب هر شخصی: از دعا ،قرآن ،اذکار ، صدقه ،امانت کتاب، احسان به پدر و مادر،زیارت مزار شهدا.. دخترشهید کانال شهیدعبدالهی eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بنام خدا پیام و دلنوشته‌ای در مورد کتاب جان باز که برای ما ارسال شده👇👇 چند هفته پیش، شب جمعه اومدم گلستان شهدا وکتاب ابراهیم هادی که هفته قبل ازپاتوق گفتگوی گلستان شهدا امانت گرفته بودم پس دادم یکی از روحانیون ،کتاب دیگه ای بهم دادند وقتی عکس شهیدرا دیدم چون نمیشناختم گفتم میشه یک کتاب دیگه بهم بدین ایشون گفتن :خانم میدونین این کتاب چقدر مورد استقبال قرار گرفته بعد دیگه منم گرفتم باورتون میشه کتاب جان باز را همون شب خوندمش، انقدر شیفته ی شخصیت شهیدعبدالهی شدم ک فرداش رفتم سر مزارشون وقبرو بغل گرفتم وخیلی گریه کردم الان شده بهترین رفیق شهیدم کاش موقعی ک زنده بودن میرفتم پیششون وکمکم میکردن چون ایشون گره خیلیا رو باز میکردن منتظر ارسال دلنوشته های شماهم در موردکتاب جان باز به آدرس زیر درایتا هستیم👇 @yamahdee11 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
سال ۱۴۰۱ تحویل سال حکایتی داشت... برای تحویل کنار پدر و مادر بودیم پدر حال خوبی نداشتند ولی مثل همیشه دائم الذکر بودند..‌‌ آرام وبی صدا با خدا عشق بازی می‌کردند😭 لحظه تحویل که نزدیک شد مادر صندلی را کنار تخت گذاشتند و نماز امام زمان را شروع کردند و دست پدر را گرفتند... سال ۱۴۰۱ تحویل شد ما متوجه نشدیم پدرجون چه دعایی کردند که خدا سال بعد ایشون را بین شهدا پذیرفت... شهید بعدها به مادر گفته بودند: «بگید بچه ها وقت تحویل هر جا میخواند برند وبا هم باشند... ما هم با هم باشیم» مادر در جواب گفته بودند: چشم میگم که برای سال دیگه با هم باشیم و امسال مادر به قول شون به پدرجون عمل کردند: از اول کار مزار نشستند چشم در چشم پدر... و با هم نجوا داشتند... بین درد و دلها گاهی شانه هایشان می لرزید... و ما فقط تماشا کردیم این دلدادگی را...😭 مادر امشب می‌گفتند: همیشه لحظه تحویل بعد از دعا برای فرج برای شما و همه هم دعا میکردم اما امسال نشد برای شما دعا کنم ... فقط گفتم : «اللهم عجل لولیک الفرج» و چه زیبا شهید در گوش تان نجوا کرده بهترین دعا را...♥️ خدایا به حق روح شهدا دعای شهید و همسر شهید را در حقمان اجابت بفرما....🤲 دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
دلنوشته ای ارسالی ازیکی از ارادتمندان شهیدعبدالهی👇👇👇👇 انشاالله خداونداون یک حاجتشون رابدهد واقعاهمه شهداحاجت می دهند حیف که مردم به شهدای عزیزمون کم لطفی می کنند ولی یک چیزی بگم نمی دانم چراشهیدعبدالهی عزیزخیلی خاص هستند حیف که دیرباهاشون آشناشدم وتادرقیدحیات بودندایشون ندیدم من تایک حاجت ازشون طلب می کنم زودمی گیرم وحتی بعضی هاکه خیلی گرفتارمی شوندبهشون می گویم به ایشون متوسل بشه ازخدای مهربون ممنون هستم که من راباایشون آشناکرد روحشون شادیادشان گرامی💐 کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
چند روز قبل از شهادت پدر وقتی دلم از اینهمه درد و غصه پدر به درد آمده بود یاد حضرت آقا افتادم... چند روز بود که دلم میخواست نامه ای به ایشان بنویسم با خود میگفتم: آیا آقا اصلا خبری از سربازان خوابیده بر تخت شان دارند؟؟ دقیقا همان روزی که مصمم شدم بر نوشتن نامه، پدر به شهادت رسیدند 😭 هنوز هم گاهی مرور این خاطره آزارم میدهد و حسرت میخورم که کاش زودتر نامه را نوشته بودم.... چند روز پیش یکی از دوستان پیامی داد که خواب حضرت آقا را دیده که در جلسه ای از دوستم سراغ تبرکی از شهید عبداللهی گرفته بودند💔 می‌گفت: آقا گفتند: چرا ایشان را به ما معرفی نکرده بودید الان که ایشان و مقام شان را شناختم از شهید تبرکی به من بدهید... یاد این روایت امیرالمومنین افتادم که در وصف مجاهدان فرمودند: آانها در زمین گمنامند و در آسمان مشهور... سلام ما را به آسمانی ها برسانید گمنام مشهور در آسمان🥺 دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
یکی از بیشترین صحنه هایی که در طول عمرمون از پدرجون می دیدیم صحنه تلاوت قرآن بود صبح ها بعد از بیداری میانه روز قبل از غروب شبها قبل از خواب این برنامه را جمع بزنید یا چندین ساعتی که در مسجد به پسر ها قرآن تدریس می کردند یکی از هیجان انگیز ترین گفتگو ها برای ایشون ،مباحثه در مورد آیات قرآن بود 💔 حتی خواب ها را بر اساس قرآن تعبیر می کردند و عجیب درست هم بود در مسجد هم با صبوری و مداومت و جایزه های ارزشمند، قرآن را در رگ و پوست و گوشت صدها جوون تزریق کردند🙂 مادر قبل از شهادت شون تعریف می‌کردند که پدرجون گفته اند: آنقدر قرآن را دوست دارم که دلم میخواد توی قبرم هم روی دستهام قرآن بگذارند تا در قبر هم قرآن تلاوت کنم😭 وقتی برنامه محفل را می بینم با خودم میگم: احتمالا یکی از مهمانان ویژه برنامه محفل در آسمانها و بهشت پدرجون هستند🥺 پی نوشت: هدیه به روح شهید قرآنی و استاد اخلاق سوره قرآنی تلاوت کنیم شاید ما را در محضر بالاترین استاد قرآن عالم حضرت رسول یاد کنند💔 دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
یکی از سخت ترین و کشنده ترین وقتها،زمانیست که با مادر بزرگم سر مزار شهید می‌آییم مادر شهید آخ که وقتی مادر بزرگم با ویلچر به مزار پسرشون می‌رسند چه نگاهی به عکس مزار میکنند😭 آخ از این نگاه که آتشم میزند... چشمهای کم سویشان پر از اشک میشه هر چند دقیقه یکبار صدای ناله شان به آسمان می‌ره و با سوز ناله میزنند که اصغرم اصغرم😭 اینجاست که درد و غم خودم از یادم می‌ره امان از سوز دل مادر داغدیده🥺 روزهای آخردر بدترین شرایط - وحتی همان روز ۲۲ آبان روز شهادت- که دیگر صداشون هیچ جوهره ای نداشت و نفَس حرف زدن هم نداشتند به مادر میگفتن شماره منزل والده را بگیرید و به سختی سعی می کردندطوری صحبت کنند که مادر متوجه بدی حالشون نشوند ....ولی الان یک ساله که شهید به مادر زنگ نزدند😭 یک ساله که مادر چشم براه پسرش هست که با ویلچر نزدیک بشه و دستشون را ببوسه... و خدا در سختی ها کافیست....‌ دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
پیام و دلنوشته‌ای در مورد کتاب جان باز که برای ما ارسال کرده اند👇 سلام خوب هستین؟ توی کانال گفته بودین نظرمون درباره کتاب جان باز رو بگیم. واقعیتش من هیچوقت حاجی رو ندیده بودم، ولی از خواهر شهید که سال گذشته معلممون بودن درموردشون شنیده بودم و واقعا از ته قلبم برای سلامتیشون دعا میکردم. وقتی شنیدم ایشون شهید شدن خیلی حالم دگرگون شد. کل روز اشک تو چشمام حلقه زده بود. همون هفته شهادتشون بهشون توسل کردم برای یه مشکلی که خیلی برام بزرگ و طاقت فرسا بود و همون شب بعد چند سال مشکلم برطرف شد. گذشت تا اینکه کتابشون رو دیدم و تهیه اش کردم.موقع خوندنش همیشه ارزو میکردم کاش یکبار تو عمرم ایشون رو میدیدم. یکی از تاثیرگذارترین کتاب هایی بود که به عمرم خوندم. قصد دارم ان شاءالله برای دانشگاه فرهنگیان که تحصیل میکنم، مقداری ازین کتاب ها تهیه کنم. چون قراره معلم های آینده کشور در این محل رشد کنن. آشنایی با این شهید میتونه زندگی خیلی هارو تغییر بده. متشکرم از زحمات شما🌺 منتظر ارسال دلنوشته های شماهم در موردکتاب جان باز به آدرس زیر درایتا هستیم👇 @yamahdee11 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
🍀دلنوشته درمورد کتاب جان باز🍀 👈که توسط یکی از عزیزان برای ماارسال شده سلام علیکم خدا قوت احساس بنده بعد از خواندن کتاب جان باز مانند احساسم در زمانی بود که در میان کوه های سر به فلک کشیده زاگرس بودم و عظمت آنها مرا گرفت، حاج اصغر و ما ادریک ما حاج اصغر؟ باید فردوسی ای در افق انسانیت آخرالزمان در عالم هنر ظهور کند تا شرح این عظمت را روایت کند، حیف و صد حیف که عالم هنر ما غرب زده و تحت تاثیر مدرنیته است و کور است و از فهم این عظمت ها عاجز است. البته بعد از اتمام خواندن کتاب لازم دیدم یک بار دیگر کتاب را با زاویه دید تماشای شرح عاشقی و فداکاری همسر بزرگوار شهید بخوانم و البته هنوز فرصت یار نشده است، امیدوارم خداوند متعال ایشان را سالیان سال عمر با عزت عنایت فرماید.🌹 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
یکی از سخت ترین و کشنده ترین وقتها،زمانیست که با مادر بزرگم سر مزار شهید می‌آییم مادر شهید آخ که وقتی مادر بزرگم با ویلچر به مزار پسرشون می‌رسند چه نگاهی به عکس مزار میکنند😭 آخ از این نگاه که آتشم میزند... چشمهای کم سویشان پر از اشک میشه هر چند دقیقه یکبار صدای ناله شان به آسمان می‌ره و با سوز ناله میزنند که اصغرم اصغرم😭 اینجاست که درد و غم خودم از یادم می‌ره امان از سوز دل مادر داغدیده🥺 روزهای آخردر بدترین شرایط - وحتی همان روز ۲۲ آبان روز شهادت- که دیگر صداشون هیچ جوهره ای نداشت و نفَس حرف زدن هم نداشتند به مادرم میگفتن شماره منزل والده را بگیرید و به سختی سعی می کردندطوری صحبت کنند که مادر متوجه بدی حالشون نشوند ....ولی الان یک ساله که شهید به مادر زنگ نزدند😭 یک ساله که مادر چشم براه پسرش هست که با ویلچر نزدیک بشه و دستشون را ببوسه... و خدا در سختی ها کافیست....‌ دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
32.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایام محرم وقتی پدرجون حالشون خوب نبود محمد هادی به نیت شفاشون بالای سرشون مداحی کرد و با بغض روضه خوند پدرجون از شدت ضعف حالت بیهوشی داشتند دم در انگورستان چایی میدادند من با خجالت رفتم یه فلاکس چای گرفتم و آوردم چایی روضه را ریختیم و پای روضه محمد هادی اشک ریختیم دیدن حال پدرجون هم خودش یه روضه بود😭 وقتی یکم بهتر شدند و بهوش آمدند براشون تعریف کردم که هادی براتون روضه خوند پدرجون از توی کیف شون۵۰ هزار تومان درآورند و به هادی صله دادند صله دادن به مداح مخصوصا اگر بچه بود از خصوصیات شهید بود پی نوشت: دیشب با دیدن بساط چایی درب انگورستان ملک همه خاطرات سال گذشته تداعی شد 😭 مادر با اشک چشم تعریف کردند که شبها پدر روی ویلچر کناری منتظر می موندند و مادر براشون چایی می بردند و با هم چایی روضه را می‌خوردند....😭 هدیه به روح بزرگ شهدا به ویژه شهید عبداللهی صلوات کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
۳ سال پیش وقتی تنور انتخابات داغ بود و همه توی هر کوچه و خیابان و روستایی در حال تبلیغ و تبیین بودیم وقتی داغ تهمت های به رئیسی ما را می سوزاند تنها جاییکه آرام می گرفتم منزل پدر بود ❤️‍🩹 حرف زدن با مادر آتش غصه ها را خاموش میکرد و سر گذاشتن روی شانه های پدرم آرامش را بر می گرداند همان شانه هایی که خودش هزاران بار غم و تهمت و درد را به دوش کشیده بود میشد سنگ صبور من🥺 ۳ سال پیش که خبر انتخاب سید ابراهیم رئیسی را شنیدیم کیک پیروزی خریدیم و دور پدرجون جمع شدیم ... غافل از آنکه چون امروزی داغ شهادت هر دو عزیزِ جانمان می سوزاندمان... حالا در خوابها متعدد شهید عبداللهی را در حال قدم زدن کنار سردار دلها می بینند و چه ضیافتی شود این مهمانی: شهید رییسی و سردار و شهید عبداللهی🤍 ما را یاد کنید خوبان عالم که به یاد کردنتان شدیدا نیازمندیم... یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما دخترشهید کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسمه تعالی 👈دلنوشته بزرگواری در مورد کتاب جان باز که برای ما ارسال کردند ✅سلام کتاب (جان باز) کتابی بود که به جرأت میتونم بگم خیلی تاثیر روی من گذاشت😭 من چندین بار از مزار شهید بزرگوار رد شدم ولی لیاقت نداشتم کنارش بشینم ،انشالله فردا تو مراسم تشییع شهید نیلفروشان میرم کنار مزار شهید عبداللهی چون خیلی باهاش حرف دارم ،مهمترین حرفم اینه که بگم دستمو تو این دنیا بگیره و نزاره بیراهه برم😭 و دعا کنه آدم وار زندگی کنم ،واقعا از خودم بابت سلامتیم خجالت میکشم که برای خدا بندگی نکردم ولی شهید عبداللهی با جانبازیش اینجوری بندگی میکرده😭😭😭وای بر من😭😭😭 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
👈دلنوشته ارسالی یکی از ارادتمندان شهید جانباز حاج اصغرعبدالهی ✅سلام از روزی که وارد کانالتون شدم ،فقط دارم کیلیپای شهیدِ عزیزو میبینمو اشک میریزم 😭😭😭 ما کجا این شهید کجااااااااا😭😭😭😭😭 شهید بزرگوار که گفتن پشیمونم از دعاهای اولین روزای جانبازیم ،چرا که خدا تو این جانبازی چیزایی نشونم داد که اگه سالم بودم هیچوقت نمی‌دیدم😭😭😭اونوقت ما چجوری داریم تو این دنیاییِ سراسر فانی روزامونو شب میکنیم😭😭😭وای بر من😭😭😭 چه چهره ی مظلوم و نورانی داشتن شهید😭☀️ عکساشون با آدم حرف میزنن ،خجالت میکشم از این شهید بزرگوار مسائل دنیوی بخوام ،فقط دارم گریه میکنمو بهشون میگم دستمو بگیرن تا بیراهه نرم ،دستمو بگیرن که بتونم همسر و مادر خوبی باشم که خدا راضی باشه 😭 ازشون خواستم که شهادت بشه روزیِ دنیویم‌ و دیگه هیچ😭😭😭😭 من سالیان ساله ، از دوران مجردی توفیق اومدن به گلستان شهدا رو داشتم و دارم ،روز تشییع شهید نیلفروشان هم به زیارت این شهید بزرگوار رفتم و‌ همسر بزرگوار ایشونو زیارت کردم واقعا ایشونم چقد برخورد خوبی با مردم داشتن.خدا بهشون سلامتی بده ،انشالله دیگه یکی از مزارهایی که قراره همیشه بهش سر بزنم مزارِ شهید حاج اصغر عبداللهی هس . شادی روحشون صلوات 🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ممنون از کانال بسیار خوبتون ،که یاد و‌ نام این شهید رو زنده نگه می‌دارید. و‌من الله توفیق🤚🌸 کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسم رب شهدا 👈دلنوشته ارسالی یکی از ارادتمندان شهید عبداللهی ✅من کتاب‌های زیادی از زندگی شهدا خوندم ولی چرا این شهید بزرگوار اینجوری داره عشق بازی می‌کنه با روح و روان من نمی‌دونم..... کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
پیام و دلنوشته‌ای در مورد کتاب جان باز که برای ما ارسال کرده‌اند👇 با سلام و عرض ادب و ارادت خاص خدمت شهید جانباز حاج اصغر عبداللهی و خانوادهٔ محترم... این کتاب، که سراسر نور و معنویت بود را چندین بار خواندم و خاطرات پر جاذبه و زیبایش را بارها مرور کردم، خاطرات ، بسیار دلنشین بودند، زیرا 🍀 آن سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند...💞💥 آری خواندم و از یک عمر بی حاصلی زندگی، بارها و بارها شرمسار و خجلت زده شدم، ❤️ شهید عزیز چقدر مجاهدانه زیستی، تازه پس از سالیان دراز معنی مجاهد نستوه را کمی درک کردم و شگفت زده شدم. خدا قوت، مجاهد نستوه، شهید جانباز حاج اصغر.... دست ما در راه ماندگان را بگیر...😭 روحت شاد و راهت پر رهرو و یادت همواره گرامی باد....🌷 💫 عشت سعیدا و مات سعیدا 🍀 و اما همسر و همراه همیشگی مسیر عاشقی شهید... چه زیبا شهیدانه زندگی و امانتداری کردی، آری زیبا و صبور امانتداری کردی....... طوبی لک... التماس دعااااااااا 🌺 🌺 منتظر ارسال دلنوشته های شماهم در موردکتاب جان باز به آیدی زیرهستیم👇 @yamahdee11 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
از خدایِ مهربونم ممنونم که کتابِ شهیدو سرراهم گذاشت که بتونم با این شهید ِ بزرگوار آشنا بشم 🥺 و توفیقِ بعدی وارد شدن به کانال و گروه و بعد هم رفتن به منزلِ نورانی و پُر برکت شهید حاج اصغر عبداللهی😭 اینا همش توفیقه ،توفیقی که من نمیخوام به این راحتیا از دستش بدم 😭 فقط خدا میدونه و همه ی اونایی که وارد منزلِ این شهیدِ بزرگوار شدن برای روضه، اصلا این خونه و روضه هاش با همه ی روضه هایی که رفتم زمین تا آسمون فرقشه😭 شهید خودش تو رو دعوت می‌کنه اونجا 😭 مگه آخرم میتونی دل بکنی از اونجا 😭 نهههههه من که نمیتونم ،دیروز رفتم ولی دل کندن از اونجا برام مثِ دل کندن از همه ی وجودم بود😭😭😭 از شهید می‌خوام فقط دستمو رها نکنه که خیلی در به در و سرگردونِ این دنیا میشم😭😭😭😭فقط ی حرف خواهرانه به همتون دارم و اونم اینکه اگه میتونید برید خودتون این حسو تجربه کنید ،برید منزلِ شهیدِ عزیز که پاک‌ترین شهیدِ گلستان شهدا ایشون بودن که وارد عالم برزخ شدن ( برگرفته از کتابِ شهید ) کاش میشد گوشه ی حیاطِ این منزلِ نورانی ساعتها بشینم و گریه کنم 😭 و به جای جایی که این شهید با ویلچر رفتن بوسه بزنم خوش به سعادت ِ خانمِ بزرگوار ِ این شهید و خوشا به بچه های این شهید 😭 امثالِ این شهدا انشالله با ظهورِ حضرت حجت زنده میشن 🤲🌸 به امیدِ اون روز 🌸😭 اللهم عجل لولیک الفرج🌸🤲😭 باز کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy
بسم رب الشهدا اول میخواستم از شهیدعبدالهی و ارادت خودم بهشون بگم چند وقتی بود که دلم یه تغییر اساسی در وجود خودم میخواست، مثل یه خودسازی اساسی اما همت و اراده شو نداشتم فقط یه ایده بود توی ذهنم از وقتی که از شهید شنیدم انگار یه احساس عجیبی نسبت بهشون داشتم بخاطر همین تا فهمیدم کتاب زندگی نامه شون وجود داره اولین فرصت تهیه کردم و شروع کردم به خوندم خیلی زود مطالعه کردم و تموم شد برنامه ریزی هامو کردم که خودسازی رو انجام بدم اما.... یهویی یه درد عجیب گرفتم بیماری که منو فلج کرد، افتادم گوشه‌ی خونه تک تک وقتایی که نمیتونستم تکون بخورم عجیب حضور شونو حس میکردم دلم که میگرفت یادشون ارومم میکرد. دلم لح لح میزد برم سر مزار شون و ای کاش میشد با خانواده شون ارتباطم بیشتر میشد کم کم حالم خوب شده بود که همکارم پیام دادن گفتن بریم اصفهان دنبال کاری، اومدم اصفهان و کلی شوق و ذوق داشتم که میرم سر مزار حاجی شب جمعه من اونجا بودم اما گویا حاجی همه چی رو خوب چیده بود اولین نفری که سر مزار شون باهاشون صحبت کردم همسر حاجی بودن و.... حاجی به من روسیاه همت و اراده داد، امید بخشید،زندگیش شد انگیزه راه و مسیرم... الانم بخاطر علاقه ای بهشون داریم توی یکی از مساجد استان البرز کتابخونه زندگی نامه شهدا اماده میکنیم کانال جانبازشهیدحاج اصغرعبدالهی درایتا(خاطرات،عکس،فیلم...) eitaa.com/shaheedasqareabdollahy