📚
#کتاب_اورکت
🤲 بسم رب الشهدا
🎬 قسمت : ۳۶۷
🗓 شنبه : ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
✍ فصل ۱۵ : سبدی پُر از سیب
✅ راوی : همسر شهید علی آقا
🔰 سحرگاه ...
📎 گوشم به درِ حائل مابین دو اتاق ... "العفو" گفتن هایش دلم را برده بود! خدایا! چه بندگانی داری، او سال هاست همه ی وجودش، زندگی اش، راحتی و جوانی اش را برای تو هزینه می کند. خدایا! در گرمای سوزان جنوب و سرمای استخوان سوز غرب دنبال چه می گردد؟!
نماز صبح بر خلاف همیشه مسجد نرفت. نمازم را به او اقتدا کردم و بعد از نماز مثل همیشه سوره ی یاسینش، جامعه ی کبیره اش، عاشورایش و دعای عهدش ... و این ها حداقل یک ساعت زمان می خواست و من در آشپزخانه ی کوچکِ زیر راه پله، مشغول آماده کردن صبحانه.
شیر تازه با نان و پنیر و گردو. می دانستم در جبهه هیچ وقت سیر غذا نمی خورد؛ اما این جا برای دل خوشیِ من هم که بود چند لقمه ای بیشتر می خورد. بعد از صبحانه سرِ حرف را باز کردم:
📕📔📓📒📙📘📗
✅ کتاب اورکت ادامه دارد......
🔰 قسمت بعد : ان شاءالله ادامه همین روایت( خدا را واقعاً شکر می کنم که با تو ازدواج کرده ام)
🌺🏵🌸🌺🏵🌸🌺🏵🌸
✅کانال
#شهدای_گمنام و
#مدافعان_حرم شهرستان آران و بیدگل💐
📲
https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol