#قسمت_هشتم از
#بخش_دوم گفتوگوی تفصیلی
#خبرگزاری_تسنیم با مادر و خواهر 🌷شهید محمدرضا دهقان امیری🌷 :
- تسنیم: حس و حال شما از لحظه دیدار پیکر محمدرضا چه بود؟
- خواهر شهید: "من همیشه به برگشت محمدرضا امیدوار بودم و مطمئن بودم به خاطر وعدههایی که میدهد برمیگردد. وقتی پدر آمد و گفت: محمدرضا تیر خورده، خیلی امیدوار شدم و گفتم چیزی نیست. اما وقتی خبر شهادتش را دادند یادم هست فقط در خانه راه میرفتم و زیر لب «الا بذکرالله تطمئن القلوب» را با خود تکرار میکردم.
زمانی که برای دیدنش به معراج شهدا رفتیم من مطمئن بودم که محمدرضا ایستاده و منتظر ما است. وقتی وارد معراج شهدا شدیم و دوستهایش را یکی یکی میدیدم مطمئن شدم که محمد ایستاده است.
وقتی پیکرش را دیدم خیلی مات و مبهوت شدم و مانند یک غریبه به او نگاه میکردم و احساس کردم که او را نمیشناسم. احساس کردم که دارم کم میآورم سرم را نزدیک صورتش بردم و گفتم: «تو همان محمدرضایی یا نه؟». کم کم باورم شد و برایم اثبات شد که این محمدرضاست.
با همان تیپ خواهر بزرگتری تهدیدش میکردم و گفتم: «حالا که رفتی بالا این کار را بکنی و اینجاها بری».
دوست داشتم انگشترش را به او بدهم و خیلی ذوق داشتم خودم این انگشتر را دستش کنم. یادم هست انگشترش را نزدیک صورتش بردم و ازش پرسیدم: انگشترت قشنگ است؟ میپسندی؟.
دیدارمان از نظر کلامی دیدار صمیمی بود اما فضای سنگینی داشت."
🌹
@shahid_dehghan 🌹