📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت7⃣3⃣ مرتضی اینا برای یه پروژه ازطرف دانشگاه برده بودن نیروگاه هسته ای اهواز زهراهم شدیدامشغول کارهای عروسیش بودبرای همین مسئولیت بسیج خوهران فعلا بامن بود داشتم پرونده یکی ازخواهران کنترل میکردم که آقای اصغری جانشین مرتضی صدام کرد خواهرموسوی _بله آقای اصغری این لیست خواهرانی که مجازبه شرکت درطرح ولایت کشوری شدن خدمت شما باهشون هماهنگ کنید دوره ۵دیگه شروع میشه _بله حتماآقای اصغری یه سوال *بله بفرمایید _آقای کریمی مجازشدن؟ بله هم آقای کریمی هم آقای صبوری اسامی نگاه میکردم من وزهراهم مجاز شده بودیمامافکرنکنم مابتونیم بریم باتک تک خواهران تماس گرفتم وگزارش دوره بهشون دادم من بخاطرامتحانام زهرابخاطرکارای عروسیش دوره نرفتیم دوره تومشهدبود توفرودگاه داشتیم بچه هارابدرقه میکردیم _مرتضی خیلی مراقب خوردوخوراکت باش +چشم _رسیدی به من زنگ بزن +چشم _رفتی حرم منو خییلی دعاکن +چشم _مرتضی مراقب خودت باشیا +نرگس چقدرشفارش میکنی بخدامن بچه نیستما۲۷_۲۶سالمه انقدرکه توداری سفارش میکنی مامان سفارش نمیکنه _آخه اولین باردارم ازت دورمیشم خوب نگرانتم +من فدات بشم من گزارش دقیقه ای به شما میدم _ممنون توخونه داشتم کتاب میخوندم زهرازنگ زد _الوسلام آجی خانم *سلام داشتی چیکارمیکردی عروس جان؟ _زهرابیکاری؟ آره چطوره مگه؟ _میای بریم بدیم خیاطت برام چادرحسنا بدوزه مطمئن چادرحسنا میخوا؟ آره مرتضی هربارتوچادرحسنا سرمیکنی خیلی خوشگل نگات میکنه وا؟ _والا حالا میخام بدوزم خیلی خوشش میاد باشه حاظرشومیام دنبالت رفتیم خیاطی _خانمی لطفا طوری بدوزیدکه تاپس فردا حاظربشه سه روز دیگه ازمشهدمیادمیخام بااین چادربرم بدرقه اش باشه حتما خانم موسوی _ممنونم توفرودگاه منتظربودیم پرواز بچه هابشینه زهراباشیطنت گفت :مامان آمبولانس خبرکنیم داداش الان نرگس باچادرحسنا ببینه غش میکنه _مادرجون:عروسم اذیت نکن دسته گل گرفتم جلوصورتم طوری که معلوم نباشه منومرتضی وقتی منودیدفقط باذوق نگاه میکرد امتحانای ترم چهارم من تموم شدجشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگزارشدومرتضی بامعدل Aدانشجویی نخبه اعلام شدوازیک ماه دیگه برابرباترم ۵من توی نیروگاه هسته ای نطنز شروع به کارمیکردقراربود همزمان هم توسپاه ناحیه قزوین شروع به کارکنه توخونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ میکردم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه به اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود دکمه اتصال مکالمه زدم _الوسلام مائده جان °°سلام عزیزم خوبی؟آقامرتضی خوبه؟حاج آقاوعمه جان خوبن؟ ممنون همه خوبن،شماچیکارمیکنی؟پیداتون نیست؟این پسردایی ماکجاست؟پیدایش،نیست؟ °°برای همین زنگ زدم عزیزم فرداشب بیایدخونه ماباعمه اینا همه دعوت کردم _انشاالله خیره °°آره عزیزم خیره،سیدرسول داره میره سوریه خواستم شب قبل ازرفتنش یه مهمونی بگیرم،_مائده جان پسردایی برای چی میره سوریه ؟°°بعنوان مدافع حرم میره عزیزم _توام موافقت کردی مائده ؟°°آره عزیزم،نمیخام مانع رسیدنش به معشوقش باشم،خداچه درجه صبری بهت داده مائده انشاالله به سلامتی بره برگرد°°ممنون انشاالله،باآقامرتضی بیایدمنتظرتونم._باشه چشم.°°به عمه جان سلام برسون.یاعلی.شماره مرتضی گرفتم _سلام علیکم حاج فاتح قلوب*علیک سلام تاج سر_خداقوت عزیزم *ممنون_مرتضی*جانم ساداتم _فرداشب یه مهمونی دعوتیم *مهمونی رفتن ناراحتی داره مگه؟_آره این مهمانی داره سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه *خوشابه سعادتش خدا نصیب همه آرزومنداش کنه.انشاالله*پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم._آره دست دردنکنه،*قربونت،کاری نداری خانمی؟_مراقب،خودت باش.... ....