#رمان 📚
💟
#علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم🔮
قسمت2⃣4⃣
هواپیمااوج گرفت ۳ساعت بعدتودمشق به زمین نشست
چه هوای غریبی داره
وقتی خیلی بچه بودم باپدراومدیم
سوریه اون موقع همه جاخیلی آبادبوداماحرمله زمان داعش چه کرد
اماشیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن
رسیدیم معقر
ساکهاروگذاشتیم وبه سمت حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم
تااولین زیارتمون کنیم
مسافت بین معقرتاحرم طولانی بود
طوری تدارک شده بوداین شپشوهای خنگ(داعش)توانایی شناسایی نشده باشه
بااتوبوس به سمت حرم راه افتادیم
یکی ازبچه هاکه مداح بودشروع کردبه مداحی وهمه همراهیش کردیم
منویکم ببین سینه زنیموهم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریه این
دلم یه جوریه ولی پرازصبوریه
چقدرشهیددارن میارن ازتوسوریه
منم بایدبرم آره برم سرم بره
نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره
یه روزی هم بیادنفس آخرم بره
حسین آقام آقام
حسین آقام آقام آقام
یه دست گل دارم برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست براحرم سرم
میدم
برای قربانی اسماعیل میدم باعشق
خودم بابچه هام فدای بانوی دمشق
منم یه مادرم پسرمودوسش دارم
ولی جوونم به دست بی بی میسپارم
بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم
حسین آقام آقام
حسین آقام آقام آقام
رسیدیم حرم
بعداز قرائت زیارت عاشورابه سمت معقرحرکت کردیم
قراربراین بودیک ساعتی استراحت کنیم
بعدفرمانده بیادبرای توجیح وشناسایی
یه ساعت گذشت فرمانده اومد
وشروع کردبه صحبت کردن
بسم رب الشهداوالصدقین
رب اشرح لی صدری ویسرلی أمری
واحلل عقدةمن لسانی یفقهواقولی
برادران عزیز
بزرگترین لیاقت دنیاوآخرت نصبتون شده
مدافع حرم ناموس حسین شدید
بزرگواران هدف مابازپس گیری شهرحمص ازدشمن حسین است
درقالب تیپ ۱۷صاحب الزمان
متشکل ازسه تیپ
عملیات ازروز شنبه هفته آینده شروع میشه
فرداتمامی افرادمیتونن باخانواده هاشون تماس بگیرن
امابرادران لازم بذکراست هیچگونه اطلاعات ازخودتون درتماس اعلام نکنید
فقط خانواده ازصحت سلامتی خودخبرکنید
یاعلی
#راوی_نرگس_سادات
خونه مادرشوهرم اینابودم
زهرانمیذاشت برم خونه خودمون
میگفت تنهایی میشنی فکروخیال میکنی واقعاراست میگفت
دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه
یعنی الان داره چیکارمیکنه
غذاخورده
چادرم سرکردم رفتم توحیاط
اشکام جاری شد
_مرتضی من کجایی؟
عزیزدلم
خدایاخودت مراقبش باش
یاامام رضاخودت حفظش کن
صدای زهرااومد
مامان نرگس سادات کو؟
تواتاق داداش نبود
مادر:زهرا خیلی نگرانشم
خیلی بی تابی میکنه
بروپیشش توحیاط
زهرا:نرگس
نرگس
دستش نشست روشانه ام
کجایی آجی؟
_جسمم اینجا توزندان
اماروحم سوریه پیش مرتضی
زهرا:نرگس آجی عزیزم توروخدابی تابی نکن بخدا داداشم راضی نیست
_زهراخیییلی سخته
زهرا:میدونم شوهرمنم تازه دامادم نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهیدبشه
یکی ازم بپرسه اززندگی مشترکتون چه خاطره ای داری
بایدبگم همش ۲۰روزکنارش بودم
نرگس آجی من درحال لباس عروس پوشیدم که میدونستم شایدمردم که راهی میدان جنگ شدهیچ وقت برنگرده یاعروستون اون مگه آدم نیست همش ۹روزه مادرشده
الان اوج زمانیکه به همسرش نیازداره امامردش توجنگه
شایدم شهیدبشه
ان شاالله فرداداش زنگه میزنه توازدلواپسی درمیای پاشوبریم بخابیم
زهراومادرجون رفته بودن خونه مادرشوهرزهرا
من خونه تنهابودم که تلفن خونه زنگ زد
_الوبفرمایی
+الوساداتم
_واییییی مرتضی خودتی؟
+سلام خانمم خوبی؟نمیتونستم زودترزنگ بزنم
دلم برات تنگ شده عزیزم
مراقب خودت باش
خیلی دوست دارم
به زهرا هم بگو عصری حول حوش
ساعت۵_۴گوش به زنگ باشه
نرگس اینجا نمیشه زیادزنگ زدباتعدادنفرات بالاحرف زد
پس مراقب خودت باش
_منم دوست دارم
مراقب خودت باش
+خداحافظ عزیزم
گوشی که قطع شد
زدم زیرگریه های های گریه کردم
به گذرزمان توجه نمیکردم
یه ساعت باتکونهای زهرا به خودم اومدم
نرگس
نرگس
چی شده
چراگریه میکنی
_مرتضی زنگ زد
گفت عصرحول وحوش ساعت۴_۵
خونه باشی باعلی آقا
رفتم سمت چادرمشکیم
زهرا:نرگس سادات کجامیری؟__میخام برم مزارشهدا. زهرا:صبرکن باهم بریم تنهایی میترسم بری حالت بدبشه باشه بریم
#ادامه_دارد....