گریه ام ب هق هق تبدیل شده بودهم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم.یهو... بکوب رو لینک رفیق👇☘👌😉 https://eitaa.com/joinchat/2174484673C0c6f0eed3f بر اساس واقعیت ناحــلــه🌱🙂