eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.6هزار ویدیو
770 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی خون همه جا را فرا گرفته. دود از هر خانه و کاشانهای برمیخیزد. چشمهای به اشک نشستهی کودکان بیگناه به خوبی در هر خاطری حک میشود و به یادگار میماند. ازخدابی خبرایی که با نام اهلل، خلقاهلل را قتل عام میکنند و اسم خداپرست را بر جسمهای نجسشان مینشانند. اینجا سوریه است، جایی حوالی جهنم؛ جهنمی که داعش برپا کرده است. اهلل اکبر گویان وارد میشوند، ترسی که بر وجودم رخنه کرده و همچون گربهی چموشی بر دلم چنگ پرتاب میکند راه نفس کشیدنم را سد مینماید و دلیلی برای مرتب تپیدن قلب باقی نمیگذارد. فضای خوفآور و وحشتناکی شده؛ بوی دود و آتش به مشامم میرسد، تانکرهای جنگیشان که در حال رد شدن از رویمان هستند را حس و در دلم نفرین میکنم کسانی را که با اسم خدا قاتل جان و روح خلقاهلل میشوند. یک مشت دیوانه که با اسم اهلل روی گندکاریهایشان سرپوش میگذارند. چندی نمیگذرد که صدای مهیبی در فضا طنینمیافکند و بارقههایی از آتش داخل تونل را نورانی میکند. نالهی حسین به هوا میرود و مجابم میکند تا تند، تند مسیر خاکی تونل را برای رسیدن به او طی کنم. نگاه نگرانم را سمت پای خونی و چهرهی درهم از دردش سوق میدهم. لرزش لبهایش خبر از نعرهی خفهشده در حصار لبانش دارد، زمان را برای گریه سر دادن مناسب نمیبینم. دست روی دهناش میگذارم مبادا صدایاش در آید و همهیمان را به کام مرگ بکشاند! به آرامی پچ میزنم: - آروم باش مادر، آروم باش. خیسی پشت دستم حس میکنم و به چشمهای به اشک نشستهاش مینگرم، نفرت از یک مشت حیوان صفت بیشتر و بیشتر در دلم جان میگرد. چه کردهاند که اشک پسرکم در آمده است؟ به وهلل که اینان یک مشت حیوان درنده بیش نیستند. تکهای از پارچهی نخی پیراهنم را پاره میکنم و روی زخمش میبندم. صدای برخاسته از تیر و تفنگشان حاکی از خوشحالی و جشن و سرورشان دارد. صداها که میخوابد و منطقه که آرام میشود به همراه عبدالکریم زیر بازویعبدالحسین را میگیریم تا از این سوراخ رهایی یابیم.
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بودهم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم.یهو... بکوب رو لینک رفیق👇☘👌😉 https://eitaa.com/joinchat/2174484673C0c6f0eed3f بر اساس واقعیت ناحــلــه🌱🙂